پارت هشت🐨🍂
وسایلم رو برداشتم و به سمت کلاس رفتم... با شنیده سر و صدای عجیبی شاخک هام فعال شد و سرعتم رو زیاد کردم اما با چیزی که دیدم عملا برگام ریخت... این دختر چرا اینقدر وحشی شده؟ تا زمانی که پیش من بود رام و متین بود! صدام رو صاف کردم و گفتم « خانم ها آخر کلاس چه خبره؟
هه ری « سریع موهای رز رو ول کردم و دستپاچه گفتم « ب.. ببخشید استاد
نامجون « اخطار دوم رو گرفتین خانم پارک ... بشینین
هه ری « کلافه روی صندلی نشستم و زیر لب گفتم « من که میدونم داری تلافی این پنج رو در میاری....
_ تا آخر کلاس حرفی بین هه ری و نامجون زده نشد و کلاس تموم شد...
هه ری « داشتم وسایلم رو جمع میکردم و دخترای هول داشنگاه ریخته بودن دور نامجون که گفت
نامجون « خانم پارک برید اتاق من باهاتون کار دارم
هه ری « خدای من چرا امروز تموم نمیشه؟ با دیدن جیمین دم کلاس با ذوق دستی براش تکون دادم و رز نیشکونی از پهلوم گرفت
رز « رل زدی باهاش ؟
هه ری « نه بابا دوستمه
رز « اره ارواح عمت
هه ری « گونه رز رو بوسیدم و با خوشحالی به سمت جیمین رفتم.... شما اینجا چیکار میکنید؟
جیمین « خب... خب راستش اومدم بگم اگه مشکلی نداشته باشید بریم کتابخونه درس بخونیم
هه ری « مشکل داشته باشم؟ عالیه... راستش خیلی خوشحالم که با شما آشنا شدم
جیمین « منم همین طور... راستش من... من آداب برخورد با یه خانم رو نمیدونم...
هه ری « جدی؟ یعنی دوست دختر نداری؟
جیمین « خب راستش نه... چون رابطه خوبی با خانم ها ندارم
هه ری « بهت نمیخوره... وایسا ببینم نکنه روی یه نفر کراش زدی و از من کمک میخواهی؟؟؟؟
جیمین « *خنده... مشخصه خیلی فیک میخونی خانم پارک
هه ری « •-• اوه اینقدر ضایع است؟
جیمین « اره.... فکر کن از یکی خوشم اومده اما عاشقش شدم
هه ری « به به... پس عصر میبینمت
جیمین « خیلی خب باشه... فعلا... ببخشید مزاحمت شدم
هه ری « اوه نه این چه حرفیه
_ هه ری خبر نداشت دو جفت چشم عصبی تمام مدت حرکات و رفتارش رو زیر نظر گرفته ! نامجون فکر میکرد موفق شده هه ری فراموش کنه اما الان دخترک با کوچیکترین بی توجهی و رفتارش میتونست قلبش رو به آتیش بکشه...
هه ری « دستم رو توی جیب لباسم کردم و قدم زنان به سمت اتاق نامجون رفتم... خدا میدونست دوباره چی از جونم میخواست... دلم براش تنگ شده بود... یه زمانی کل دنیام بود اما الان که مال من نیست نباید اینقدر دور و ورم بپلکه...
نامجون « دخترای رو مخ دانشگاه رو رد کردم و وارد اتاقم شدم... هه ری با ورودم بلند شد و تعظیم کرد... سری تکون دادم و بعد از گذاشتن کیف چرمم روی میز پشت میزم نشستم.. بی مقدمه گفتم « لذت میبری از این کار؟
هه ری « با این حرفش سرم رو بلند کردم و با دیدن چهره عصبیش کمی ترسیدم... ببخشید میشه بگید منظورتون چیه؟
هه ری « سریع موهای رز رو ول کردم و دستپاچه گفتم « ب.. ببخشید استاد
نامجون « اخطار دوم رو گرفتین خانم پارک ... بشینین
هه ری « کلافه روی صندلی نشستم و زیر لب گفتم « من که میدونم داری تلافی این پنج رو در میاری....
_ تا آخر کلاس حرفی بین هه ری و نامجون زده نشد و کلاس تموم شد...
هه ری « داشتم وسایلم رو جمع میکردم و دخترای هول داشنگاه ریخته بودن دور نامجون که گفت
نامجون « خانم پارک برید اتاق من باهاتون کار دارم
هه ری « خدای من چرا امروز تموم نمیشه؟ با دیدن جیمین دم کلاس با ذوق دستی براش تکون دادم و رز نیشکونی از پهلوم گرفت
رز « رل زدی باهاش ؟
هه ری « نه بابا دوستمه
رز « اره ارواح عمت
هه ری « گونه رز رو بوسیدم و با خوشحالی به سمت جیمین رفتم.... شما اینجا چیکار میکنید؟
جیمین « خب... خب راستش اومدم بگم اگه مشکلی نداشته باشید بریم کتابخونه درس بخونیم
هه ری « مشکل داشته باشم؟ عالیه... راستش خیلی خوشحالم که با شما آشنا شدم
جیمین « منم همین طور... راستش من... من آداب برخورد با یه خانم رو نمیدونم...
هه ری « جدی؟ یعنی دوست دختر نداری؟
جیمین « خب راستش نه... چون رابطه خوبی با خانم ها ندارم
هه ری « بهت نمیخوره... وایسا ببینم نکنه روی یه نفر کراش زدی و از من کمک میخواهی؟؟؟؟
جیمین « *خنده... مشخصه خیلی فیک میخونی خانم پارک
هه ری « •-• اوه اینقدر ضایع است؟
جیمین « اره.... فکر کن از یکی خوشم اومده اما عاشقش شدم
هه ری « به به... پس عصر میبینمت
جیمین « خیلی خب باشه... فعلا... ببخشید مزاحمت شدم
هه ری « اوه نه این چه حرفیه
_ هه ری خبر نداشت دو جفت چشم عصبی تمام مدت حرکات و رفتارش رو زیر نظر گرفته ! نامجون فکر میکرد موفق شده هه ری فراموش کنه اما الان دخترک با کوچیکترین بی توجهی و رفتارش میتونست قلبش رو به آتیش بکشه...
هه ری « دستم رو توی جیب لباسم کردم و قدم زنان به سمت اتاق نامجون رفتم... خدا میدونست دوباره چی از جونم میخواست... دلم براش تنگ شده بود... یه زمانی کل دنیام بود اما الان که مال من نیست نباید اینقدر دور و ورم بپلکه...
نامجون « دخترای رو مخ دانشگاه رو رد کردم و وارد اتاقم شدم... هه ری با ورودم بلند شد و تعظیم کرد... سری تکون دادم و بعد از گذاشتن کیف چرمم روی میز پشت میزم نشستم.. بی مقدمه گفتم « لذت میبری از این کار؟
هه ری « با این حرفش سرم رو بلند کردم و با دیدن چهره عصبیش کمی ترسیدم... ببخشید میشه بگید منظورتون چیه؟
۲۰۵.۸k
۲۷ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.