داستان: بدون اسم

#پارت_اول

خسته و بی حال به طرف اتاقم حرکت کردم.

بعد از یک روز کاری سخت تنها چیزی که میخواستم خوابیدن روی تخت خواب گرم و نرمم بود.

خوابیدن بعد از کلی کار کردن مثل یک فنجای چای داغ توی سرمای زمستان میماند.

راه رو طولانی که اتاق من در انتهایش قرار داشت را طی کردم و بالاخره به اتاق قشنگم رسیدم.

دستم را روی دستگیره گذاشتم و بعد از اینکه نفسم را با صدای بلند بیرون دادم در را باز کردم.

بی توجه به ازراعیل که پشت کامپیوتر نشسته بود و مثل همیشه سرش شلوغ بود به سمت تخت قشنگم رفتم و رویش شیرجه زدم،

همینطور که داشتم روی تخت غلط میزدم ازراعیل بدون اینکه به من نگاه کند گفت:

کفشاتو در بیار

کمی متعجب شدم و به شوخی گفتم:

از کی تاحالا پشت سرت هم چشم داری؟

گفت: از وقتی با تو آشنا شدم.
لبخندی زدم و با یک حرکت کفش هایم را در اوردم.

چشمانم کم کم داشت گرم میشد که ناگهان با صدای بلند گویی در هر راه رو قرار داشت بیدار شدم.

زیر لب فحشی دادم و از جایم بلند شدم.

توجه توجه: همه کارمندا به سالن اصلی بیان.

با اعلام این خبر در مجتمع هیاهو به پا شد طوری که صدایشان به اتاق ما که اخر راه رو بود هم میرسید.
اولین بار بود که چنین اعلامیه را پخش میکردنند.

من و ازراعیل متعجب به یکدیگر خیره شدیم.

چهره رنگ پریده و چشمان برزخی ازراعیل برای کسانی که جانشان را میگرفت ترسناک بود ولی بنظر من بنظر من او بیشتر شبیه پاندا بود تا یک موجود وحشتناک؛

همیشه زیر چشمانش از خستگی و کار مداوم گود افتاده بود و بخاطر پوست سفیدش بیشتر دیده میشد.

همچنین چشمانش که همانند تیله های تیره و تاریک بودنند بامزه ترش میکرد.

هرچند این فقط نظر من بود و حتی خودش هم اینطور فکر نمیکرد.

گاهی اوقات احساس میکنم که او از خودش متنفر است.

و شاید هم بتوانم دلیلش را حدس بزنم.

اینکه زندگی کنی فقط برای اینکه مرگ دیگران را تماشا کنی و جانشان را بگیری میتواند یکی از دلایلش باشد.

ولی مطمئنم اصلی ترین دلیل نیست و این را هم مطمئنم که او هیچ وقت علتش را به من نمیگوید.

چون او کلا هیچ وقت حرف نمیزند، تقریبا افراد خیلی کمی هستند که صدای او را شنیده اند و...
دیدگاه ها (۲)

دگم نباش@hugespace توی کانال بلم جوین بشین🌷

پسری که نمره انضباتش بیسته دختر خانوم نازه😂

#why_himpart:83تهیونگ:اوو ممنونم.آنالی: خواهش میکنم.لیوان رو...

Part ¹²⁵ا.ت ویو:بین زمین و آسمون بودیم..دورتا دورمون سیاهی م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط