آنچه از من خواستی با کاروان آورده
آنچه از من خواستی با کاروان آورده
امیک گلستان گل به رسم
ارمغان آورده
اماز در و دیوار عالم فتنه می بارید
و منبی پناهان را بدی
دارالامان آورده
اماندرین ره از جرس هم بانگ یاری
برنخاستکاروان را تا بدین
جا با فغان آورده
امتا نگویی زین سفر با دست خالی آمدمیک
جهان درد و غم و سوز نهان آورده
امقصه ویرانه شام ار نپرسی
خوش تر استچون از آن گلزار،
پیغام خزان آورده امدیده بودم
تشنگی از دل قرارت برده بود
ازبرایت دامنی اشک روان آورده
امتا به دشت نینوا بهرت عزاداری
کنمیک نیستان ناله و آه و فغان آورده
امتا نثارت سازم و گردم
بلا گردان تودر کف
خود از برایت نقد جان آورده
امتا دل مهرآفرینت را نرنجانم
ز دردگوشه ای از درد دل را بر زبان آورده ام
امیک گلستان گل به رسم
ارمغان آورده
اماز در و دیوار عالم فتنه می بارید
و منبی پناهان را بدی
دارالامان آورده
اماندرین ره از جرس هم بانگ یاری
برنخاستکاروان را تا بدین
جا با فغان آورده
امتا نگویی زین سفر با دست خالی آمدمیک
جهان درد و غم و سوز نهان آورده
امقصه ویرانه شام ار نپرسی
خوش تر استچون از آن گلزار،
پیغام خزان آورده امدیده بودم
تشنگی از دل قرارت برده بود
ازبرایت دامنی اشک روان آورده
امتا به دشت نینوا بهرت عزاداری
کنمیک نیستان ناله و آه و فغان آورده
امتا نثارت سازم و گردم
بلا گردان تودر کف
خود از برایت نقد جان آورده
امتا دل مهرآفرینت را نرنجانم
ز دردگوشه ای از درد دل را بر زبان آورده ام
- ۲۶۱
- ۱۰ آذر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط