خوشبختانه دیگه از هیاهوی چند دقیقه پیش خبری نبود

꧁ 𝘿𝙖𝙧𝙠 𝙡𝙞𝙛𝙚 ꧂

𝙥𝙖𝙧𝙩⁴⁹



خوشبختانه دیگه از هیاهوی چند دقیقه پیش خبری نبود...

جونگکوک که اون ور نشسته بود اومد پیش ما نشست و با لحن جدی ولی اروم جوری که فقط خودمون بشنویم گفت

جونگکوک: حواستون و جمع کنید.... و تو حالت امادع باش باشید...... ممکنه هر اتفاقی بیفته

هممون اروم گفتیم چشم رئیس

چند دقیقه گذشت و هنوز برتولد نیومده بود

کم کم داشتم کلافه میشدم و غر غرای دخترای اینجا هم داشت مثل اسب رو اعصاب نداشتم یورتمه میرفت

تو دلم گفتم خدایا چرا خفه نمیشن اینا

با تموم شدنه حرفم دوباره همه جا روشن شد و صدای کر کننده اهنگ پخش شد

و بلافاصله برتولد اومد داخل و روبه جمع گفت

برتولد: بابت قطعی برق عذر میخوام فیوز پریده بود الان میتونیم به ادامه جشن بپردازیم

تو دلم گفتم صد سال سیاه نمیخوام به ادامه جشنت بپردازم فقط از سره اجباره

جونگکوک که بلند شد و رفت رو مبل سلطنتی تک نفره نشست که چند نفر رفتن سمتش

یه تعظیم کوتاه انجام دادن و بعد دستشو بوسیدن

اوهوع ابهتووو......
جونگکوک هم داشت خونسرد و سرد نگاشون میکرد......

صحبتو از سر گرفتن و داشتن باهاش صحبت میکردن

نگامو ازشون گرفتم و رفتم و به مرد و زن های اینجا دوختم......

به زنایی که خودشون و در اختیار مردا میراشتن... و اجازه میدادن که هرکاری باهاشون بکنن.

ضعیف بودن....
خیلی ضعیف.........
خیلی.............

هیچوقت تو زندگیم دوست نداشتم ضعیف باشم و بزارم هرکی اومد یه چی بهم بگه و بره......

حتما باید سزای اعمالشو میدید وگرنه اروم نمیگرفتم....
دیدگاه ها (۰)

꧁ 𝘿𝙖𝙧𝙠 𝙡𝙞𝙛𝙚 ꧂𝙥𝙖𝙧𝙩⁵⁰حتما باید به سزای اعماش میرسید وگرنه ارو...

꧁ 𝘿𝙖𝙧𝙠 𝙡𝙞𝙛𝙚 ꧂𝙥𝙖𝙧𝙩⁵¹برتولد: هنوز سره شبه زوده برا رفتننذاشتن ...

꧁ 𝘿𝙖𝙧𝙠 𝙡𝙞𝙛𝙚 ꧂𝙥𝙖𝙧𝙩⁴⁸حرفش با سیلی که بهش زدم قطع شد... ا/ت: مث...

𝑻𝒉𝒊𝒔 𝒂𝒏𝒈𝒆𝒍'𝒔 𝒑𝒂𝒈𝒆 𝒏𝒆𝒆𝒅𝒔 𝒔𝒖𝒑𝒑𝒐𝒓𝒕.𝑰𝑫:@dori_pary_arlink

꧁ 𝘿𝙖𝙧𝙠 𝙡𝙞𝙛𝙚 ꧂𝙥𝙖𝙧𝙩⁴⁶اروم خندیدم رفتم داخل..... . . . داشتم سا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط