جونگکوک معرفی میکنم

꧁ 𝘿𝙖𝙧𝙠 𝙡𝙞𝙛𝙚 ꧂

𝙥𝙖𝙧𝙩⁴⁷
جونگکوک: معرفی میکنم...


خانم کیم ا/ت.
دوست دخترم....


برتولد با تعجب فقط بهمون نگاه میکرد...
به اطرافش یه نگاه انداخت که جونگکوک از فرصت استفاده کرد در گوشم اروم گفت...

جونگکوک: فقط نقش بازی کن.

هنوز تو شوک حرفش بودم اما به خودم اومدم...
لبخند زدم سلام کوتاه کردم.


برتولد: جونگکوک واقعا...

شروع کرد به دست زدن که همون لحظه سالن تو سکوت عمیق فرو رفت فقط صدای دست زدن برتولد تو سالن اکوا...


برتولد: واقعا دوست دختر خیلی زیبایی داری.
چشمای مشکیش موها لخت و بلندش و...


نزاشت ادامه حرفش رو بزنه که...


جونگکوک: انگار خیلی تو زیباییش غرق شدی.
کافیه به خودت بیا. اون دختر مال منه نه تو. از حدت نگذر.


اروم دستشو روی کمرم حرکت داد منو به سمت دیگه ای برد از برتولد دور شدیم.


جونگکوک: باهاش به هیچ عنوان صحبت نکن. حرف پسرا رو که یادته...
اون یه عوضیه...


ا/ت: متوجه شدم.


نگاه سنگین جمعیت رو روی خودم حس میکردم. جئون جونگکوک انقدر برات سخته که بگی من عضوی از الفام؟...


من و پسرا همه دور یه میز بودیم.
همه گرم صحبت بودن.
جونگکوک کنارم بود داشت با برتولد حرف میزد.


یکی با سینی نوشیدنی سمتم اومد خواستم بردارم اما جونگکوک سینی رو پس زد نزاشت بخورم.


زیر چشمی بهش نگاهی انداختم.
حتما یه چیزی بوده که نزاشته بخورم.


نفسم رو کلافه بیرون دادم
خیلی مهمونی کسل کننده ای بود...


یکم لباسم رو مرتب کردم که....
صدایی از کنارم اومد.
برگشتم سمتش.


لئو: شما دوست دختر اقای جئون..
کیم ا/ت هستید درسته؟


ا/ت: بله خودم هستم...

لئو: امکانش هست یه صحبت کوچیک داشته باشیم؟

ا/ت: در مورده؟

لئو: اقای جئون.

ا/ت: بفرمایید میشنوم اما قبلش...
شما کی هستید؟!

لئو: گستاخی منو بخشید که خودمو معرفی نکردم. لئو هستم. برادر برتولد.

ا/ت: خوش وقتم.

لئو: منم همینطور


ا/ت: چی میخواستید در مورد اقای جئون به من بگید؟


لئو: اینجا جای خوبی برای صحبت کردن نیست. اگه مشکلی نیست تو حیاط عمارت صحبت کنیم.
.
.
.
.
.

تو حیاط عمارت برتولد بودیم...

لئو: شما مشکلی با اینکه اقای جئون مافیا هست ندارید؟

ا/ت: منظورتون دقیقا چیه؟!

لئو: اقای جئون جز بهترین مافیا کره حنوبی هستن. و این سلامت شمارو تهدید میکنه.
دشمناش برای رسیدن به قدرت هر کاری میکنن و چی بهتر از عشقش که همه کار براش میکنه.


ا/ت: من هیچ مشکلی ندارم.
اگه دیگه حرفی نیست وقت منو با این حرفای مزخرف نگیرید.


داشتم از پله ها میرفتم بالا که مچ دستم رو گرفت...


لئو: شما خانم بسیار زیبایی هستید.
لطفا اگه سلامتتون براتون مهمه بیخیال اقای جئون بشید و راستش...
از وقتی وارد سالن شدید محو زیباییتون شدم و جرقه ای تو قلبم به وجود اومد
قول میدم یه زندگی عالی داشته باشیم و اینکه...


حرفش با سیلی که بهش زدم قطع شد...


ا/ت: مثل اینکه زیادی خیال پردازی
منو مثل اون هر*زه های دور و ورت نبین.
دیدگاه ها (۹)

꧁ 𝘿𝙖𝙧𝙠 𝙡𝙞𝙛𝙚 ꧂𝙥𝙖𝙧𝙩⁴⁸حرفش با سیلی که بهش زدم قطع شد... ا/ت: مث...

꧁ 𝘿𝙖𝙧𝙠 𝙡𝙞𝙛𝙚 ꧂𝙥𝙖𝙧𝙩⁴⁹خوشبختانه دیگه از هیاهوی چند دقیقه پیش خب...

꧁ 𝘿𝙖𝙧𝙠 𝙡𝙞𝙛𝙚 ꧂𝙥𝙖𝙧𝙩⁴⁶اروم خندیدم رفتم داخل..... . . . داشتم سا...

꧁ 𝘿𝙖𝙧𝙠 𝙡𝙞𝙛𝙚 ꧂𝙥𝙖𝙧𝙩⁴⁴{ ساعت ⑨صبح } داشتیم صبحونه میخوردیم... ه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط