رفتم طبقه بالا در اتاق باز کردم و اون رو تخت نشسته بود
رفتم طبقه بالا در اتاق باز کردم و اون رو تخت نشسته بود
نامجون:بلخر امدی کروات شو شل کرد
یه لبخند بهش زدم و دیدم شراب ها رو میز بودن رفتم کنارش با ناز و عشوه نشستم پیشش
ا.ت:چرا خواستی امشب رو بامن بگذرونی
نامجون کمر ا.ت رو محکم میگیره و بخودش نزدیک میکنه (میگم این ا.ت چه شانسی داره با کوک لب میگیره مشینه رو پا جیمین الانم نامجون چخبرههه) و موهای ا.ت رو کنار میزنه
نامجون:چون دخترایی که خوب میرقصن حتمن شب رو یایی رو میسازن (خیلی هات )
ا.ت:آره خوب ... ولی چطوره اول یکم مست کنیم اونطوری شب خیلی خوبی میشه هان
نامجون:عام نمیدونم ... ولی باشه
ا.ت پاشد
ا.ت:من شر*اب قرمز دوست دارم الان میرم برا هردومون میریزم
نامجون:ولی من شر*اب قرمز دوست ندارم
ا.ت:وا چرا خوب همین یه دفعه رو بخاطر من بخور شاید خوشت امد
نامجون:باشه
رفتم لیوانا رو شر*اب ریختم و دادم که به نامجون
ا.ت:بفرما
نامجون :ممنون... رنگ رژ لبت با شراب ست شده
ا.ت:اره قشنگ شده
نامجون داشت میخورد و منم ادا در میاوردم که انگار میخوردم یکمم خوردم
نامجون :اسمت چیه
ا.ت:جیمین نگفته بود بهت اسمم ا.ت هستش
نامجون :منم نامجون
ا.ت:اهان خوشبختم
نامجون کامل لیوانش رو خورد
نامجون:وای سرم خیلی درد میکنه
ا.ت:لیوانت رو بده به من بازم برات بریزم
رفتم که لیوانش رو پر کنم بیهوش شد فلش ی که جیمین بهم داده بود رو وصل کردم به کامپیوترش هرچی اطلاعات رو تو فلش ذخیره کردم بعدش رفتم پایین پیش جیمین و جونگکوک
ا.ت:اطلاعات رو جمع کردم بریم
جیمین :آفرین خوبه ... من میرم ماشین روشن کنم تو کوک هم بیایین
ا.ت:ولی...
جیمین:عیب نداره
جونگکوک :چیشد همه چی خوب پیش رفت بهت دست نزد که
ا.ت:اره همه چی خوب پیش رفت
کوک:پس بیا بریم ....
ا.ت:وایسا من کیفم رو جا گذاشتم برم بیارمش
کوک:باشه مراقب خودت باش
ا.ت:باشه
رفتم بالا نامجون هنوز بیهوش بود رفتم کیفم رو بردارم که یهو یکی منو از پشت محکم گرفت
ا.ت:ولممم کن
نامجون:هر*زه آشغال منو گول میزنی واسه کی کار میکنی
ا.ت:به تو چه ولم کن
نامجون منو ول کرد محکم زد تو صورتم که پخش زمین شدم و گوشه لبم پاره شد
نامجون:عوضی ... فکر کردی تو شراب پودر بیهوش کننده بریزی دیگه بهوش نمیام
همنطور که افتاده بودم زمین پامو رو پای نامجون زدم و افتاد و سریع فرار کردم
رفتم پیش کوک
ا.ت:زود باش فرار کنیم
کوک:چیشده
ا.ت:وقت ندارم بهت توضیح بدم سریع فرار کن
کوک:باشه
با کوک سریع رفتیم بیرون وقت نداشتیم جیمین رو پیدا کنیم کوک یکی از موتر ها که
رو برداشت سریع فرار کردیم ولی چند نفر داشتین پشت سر مون میومدن
کوک:ا.ت تو جیبم اسلحه ی ور دار شلیک کن
ا.ت:باشه
دستمو خواستمتو جیب کوک کنماشتباهی دستم خورد به اونجا
کوک:چیکار میکنی ا.ت
ا.ت:وااا خوب دستم خورد
اسلحه رو بر داشتم
ا.ت:الان من چجوری شلیک کنم اونا پشت سرمونن که
کوک:روبرور من بیا پیشین
ا.ت:چی..
کوک:سریع باش
پامو گداشتم اونور جونگکوک و جونگکوک کمرمو گرفت و منو چرخوند و رو بروش نشستم بغلش کردم تا بتونم راحت تر شلیک کنم یکمم خجالت کشیدم(این چند دقیقه پیش با نامجون نبود😐)
و شلیک کردم اولی نخورد دومی هم نخورد سومی خورد به لاستیک ماشین و هردو ماشین باهم انفجار کردن و منو کوک سریع رفتیم
کوک:جات راحته چیزه دیگه ای نمی خوای
ا.ت:خوب حالا پامیشم
کوک:نمی خواد میوفتی داشتم شوخی میکردم
من یه لباس نازک پوشیده بودم و نصف بدنمم لخت بود و پاهام و شونه هام خیلی سردم میشد
ا.ت:سردهه
کوک:عامم ...دستات رو بکن زیر کتم گرممیشی
ا.ت:نمی خواد راحتم
کوک دستامو گرفت کرد زیر کتش
کوک:بامن بابحث نکن (خیلی جدی)
بیخیال حرف کوک شدم و یکمم گرم شدم که دیدم یه ماشین دارن خیلی اینطرف رو نگاه میکنن
ا.ت:چیههه نگاه دارههه(خیلی بلند)
انقدر بلند گفتم بند خدا هاترسیدین
کوک:چخبره بابا بیچاره ها ترسیدن مگه چی میشه نگاه کنن......
(خمارریییییییییی)
شرط
لایک ۳۰
کامنت ۵۰
نامجون:بلخر امدی کروات شو شل کرد
یه لبخند بهش زدم و دیدم شراب ها رو میز بودن رفتم کنارش با ناز و عشوه نشستم پیشش
ا.ت:چرا خواستی امشب رو بامن بگذرونی
نامجون کمر ا.ت رو محکم میگیره و بخودش نزدیک میکنه (میگم این ا.ت چه شانسی داره با کوک لب میگیره مشینه رو پا جیمین الانم نامجون چخبرههه) و موهای ا.ت رو کنار میزنه
نامجون:چون دخترایی که خوب میرقصن حتمن شب رو یایی رو میسازن (خیلی هات )
ا.ت:آره خوب ... ولی چطوره اول یکم مست کنیم اونطوری شب خیلی خوبی میشه هان
نامجون:عام نمیدونم ... ولی باشه
ا.ت پاشد
ا.ت:من شر*اب قرمز دوست دارم الان میرم برا هردومون میریزم
نامجون:ولی من شر*اب قرمز دوست ندارم
ا.ت:وا چرا خوب همین یه دفعه رو بخاطر من بخور شاید خوشت امد
نامجون:باشه
رفتم لیوانا رو شر*اب ریختم و دادم که به نامجون
ا.ت:بفرما
نامجون :ممنون... رنگ رژ لبت با شراب ست شده
ا.ت:اره قشنگ شده
نامجون داشت میخورد و منم ادا در میاوردم که انگار میخوردم یکمم خوردم
نامجون :اسمت چیه
ا.ت:جیمین نگفته بود بهت اسمم ا.ت هستش
نامجون :منم نامجون
ا.ت:اهان خوشبختم
نامجون کامل لیوانش رو خورد
نامجون:وای سرم خیلی درد میکنه
ا.ت:لیوانت رو بده به من بازم برات بریزم
رفتم که لیوانش رو پر کنم بیهوش شد فلش ی که جیمین بهم داده بود رو وصل کردم به کامپیوترش هرچی اطلاعات رو تو فلش ذخیره کردم بعدش رفتم پایین پیش جیمین و جونگکوک
ا.ت:اطلاعات رو جمع کردم بریم
جیمین :آفرین خوبه ... من میرم ماشین روشن کنم تو کوک هم بیایین
ا.ت:ولی...
جیمین:عیب نداره
جونگکوک :چیشد همه چی خوب پیش رفت بهت دست نزد که
ا.ت:اره همه چی خوب پیش رفت
کوک:پس بیا بریم ....
ا.ت:وایسا من کیفم رو جا گذاشتم برم بیارمش
کوک:باشه مراقب خودت باش
ا.ت:باشه
رفتم بالا نامجون هنوز بیهوش بود رفتم کیفم رو بردارم که یهو یکی منو از پشت محکم گرفت
ا.ت:ولممم کن
نامجون:هر*زه آشغال منو گول میزنی واسه کی کار میکنی
ا.ت:به تو چه ولم کن
نامجون منو ول کرد محکم زد تو صورتم که پخش زمین شدم و گوشه لبم پاره شد
نامجون:عوضی ... فکر کردی تو شراب پودر بیهوش کننده بریزی دیگه بهوش نمیام
همنطور که افتاده بودم زمین پامو رو پای نامجون زدم و افتاد و سریع فرار کردم
رفتم پیش کوک
ا.ت:زود باش فرار کنیم
کوک:چیشده
ا.ت:وقت ندارم بهت توضیح بدم سریع فرار کن
کوک:باشه
با کوک سریع رفتیم بیرون وقت نداشتیم جیمین رو پیدا کنیم کوک یکی از موتر ها که
رو برداشت سریع فرار کردیم ولی چند نفر داشتین پشت سر مون میومدن
کوک:ا.ت تو جیبم اسلحه ی ور دار شلیک کن
ا.ت:باشه
دستمو خواستمتو جیب کوک کنماشتباهی دستم خورد به اونجا
کوک:چیکار میکنی ا.ت
ا.ت:وااا خوب دستم خورد
اسلحه رو بر داشتم
ا.ت:الان من چجوری شلیک کنم اونا پشت سرمونن که
کوک:روبرور من بیا پیشین
ا.ت:چی..
کوک:سریع باش
پامو گداشتم اونور جونگکوک و جونگکوک کمرمو گرفت و منو چرخوند و رو بروش نشستم بغلش کردم تا بتونم راحت تر شلیک کنم یکمم خجالت کشیدم(این چند دقیقه پیش با نامجون نبود😐)
و شلیک کردم اولی نخورد دومی هم نخورد سومی خورد به لاستیک ماشین و هردو ماشین باهم انفجار کردن و منو کوک سریع رفتیم
کوک:جات راحته چیزه دیگه ای نمی خوای
ا.ت:خوب حالا پامیشم
کوک:نمی خواد میوفتی داشتم شوخی میکردم
من یه لباس نازک پوشیده بودم و نصف بدنمم لخت بود و پاهام و شونه هام خیلی سردم میشد
ا.ت:سردهه
کوک:عامم ...دستات رو بکن زیر کتم گرممیشی
ا.ت:نمی خواد راحتم
کوک دستامو گرفت کرد زیر کتش
کوک:بامن بابحث نکن (خیلی جدی)
بیخیال حرف کوک شدم و یکمم گرم شدم که دیدم یه ماشین دارن خیلی اینطرف رو نگاه میکنن
ا.ت:چیههه نگاه دارههه(خیلی بلند)
انقدر بلند گفتم بند خدا هاترسیدین
کوک:چخبره بابا بیچاره ها ترسیدن مگه چی میشه نگاه کنن......
(خمارریییییییییی)
شرط
لایک ۳۰
کامنت ۵۰
۱۶.۲k
۲۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.