فردا صبح ا.ت ویو
فردا صبح ا.ت ویو
از خواب بلند شدم که چند تا خدمتکار اومدن یه لباس سفید گذاشتن جلوم گفتن که بپوشم بعدش اومدن میکاپم کردن گفتن ارباب پایین منتظره رفتم پایین که دیدم کلی مهمون هست و عاقد و این چیزا تازه فهمیدم موضوع چیه بادیگارد ها من و به زور بردن پیش هیونجین خواستم فرار کنم که بادیگارد ها نزاشتن عاقد همه چیزای که بازم بود و گفت هیونجین گفت بله نوبت به من رسید خواستم بگم نه که هیونجین کمرم و فشار داد برای همین گفتم آره هیونجین لباش و گذاشت رو لبام که صدای تیر اومد و هیونجین افتاد زمین همه جیغ میزدن و فرار میکردن برگشتم دیدم جیمین به هیونجین تیر زده
ا.ت: جیمین(گریه)
جیمین: هیششش بیب تو الان دیگه پیش منی از چیزی نترس
یکی از بادیگارد های هیونجین اومد سمت جیمین که یکی از پشت بهش تیر زد تهیونگ بود
تهیونگ: جیمین تو ا.ت و ببر اینجا براش خطرناکه
جیمین: اما تو چی
تهیونگ: من این کار این بادیگارد هارو تموم کنم میام شما برین(شد فیلم هندی🤣)
جیمین: باش ، ا.ت بیا بریم
جیمین دستمو گرفت از اون عمارت خارج شدیم سوار ماشین شدیم و رفتیم عمارت اما من هنوز نگران تهیونگ بودم رفتم تو اتاقم و خدا خدا میکردم که تهیونگ بلایی سرش نیاد رفتم پایین تا آب بخورم که در عمارت باز شد و تهیونگ بود نفس عمیقی کشیدم و خیالم راحت شد
ا.ت: یاااا سرتو میندازی پایین و میری من مردم و زنده شدم که بلایی سرت نیاد
جیمین:تحویل بگیر من رفتم خانم و نجات دادم بعد به جای تشکر نگران دوستمه
ا.ت: خوب از هردوتون ممنون که نجاتم دادین
جیمین و تهیونگ: خواهش
جیمین: ا.ت وسایلت و جمع کن میخوایم بریم
ا.ت: کجا
جیمین: فردا میریم آمریکا دلم نمیخواد تو خطر بیوفتی تهیونگ میاد باهامون
ا.ت: من گه نمیدونم چی بگم اوکی من رفتم این لباس رو مخ و از تنم در بیارم
(پارت بعد)
شرط نداره
از خواب بلند شدم که چند تا خدمتکار اومدن یه لباس سفید گذاشتن جلوم گفتن که بپوشم بعدش اومدن میکاپم کردن گفتن ارباب پایین منتظره رفتم پایین که دیدم کلی مهمون هست و عاقد و این چیزا تازه فهمیدم موضوع چیه بادیگارد ها من و به زور بردن پیش هیونجین خواستم فرار کنم که بادیگارد ها نزاشتن عاقد همه چیزای که بازم بود و گفت هیونجین گفت بله نوبت به من رسید خواستم بگم نه که هیونجین کمرم و فشار داد برای همین گفتم آره هیونجین لباش و گذاشت رو لبام که صدای تیر اومد و هیونجین افتاد زمین همه جیغ میزدن و فرار میکردن برگشتم دیدم جیمین به هیونجین تیر زده
ا.ت: جیمین(گریه)
جیمین: هیششش بیب تو الان دیگه پیش منی از چیزی نترس
یکی از بادیگارد های هیونجین اومد سمت جیمین که یکی از پشت بهش تیر زد تهیونگ بود
تهیونگ: جیمین تو ا.ت و ببر اینجا براش خطرناکه
جیمین: اما تو چی
تهیونگ: من این کار این بادیگارد هارو تموم کنم میام شما برین(شد فیلم هندی🤣)
جیمین: باش ، ا.ت بیا بریم
جیمین دستمو گرفت از اون عمارت خارج شدیم سوار ماشین شدیم و رفتیم عمارت اما من هنوز نگران تهیونگ بودم رفتم تو اتاقم و خدا خدا میکردم که تهیونگ بلایی سرش نیاد رفتم پایین تا آب بخورم که در عمارت باز شد و تهیونگ بود نفس عمیقی کشیدم و خیالم راحت شد
ا.ت: یاااا سرتو میندازی پایین و میری من مردم و زنده شدم که بلایی سرت نیاد
جیمین:تحویل بگیر من رفتم خانم و نجات دادم بعد به جای تشکر نگران دوستمه
ا.ت: خوب از هردوتون ممنون که نجاتم دادین
جیمین و تهیونگ: خواهش
جیمین: ا.ت وسایلت و جمع کن میخوایم بریم
ا.ت: کجا
جیمین: فردا میریم آمریکا دلم نمیخواد تو خطر بیوفتی تهیونگ میاد باهامون
ا.ت: من گه نمیدونم چی بگم اوکی من رفتم این لباس رو مخ و از تنم در بیارم
(پارت بعد)
شرط نداره
۵.۹k
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.