خیلی مهربونم که دارم بعدی رو میزارم ها

(خیلی مهربونم که دارم بعدی رو میزارم ها)

دو روز بعد
ا.ت ویو
پوفففف خسته شدم دیگه به جیمین وابسته شده بودم یعنی براش اهمیت نداشت
که من الان کجام با این حرفا خودم و دارم ناامید میکنم حتما یه راه فراری وجود داره
تو فکر بودم که یکی از بادیگارد ها اومد غذا رو گذاشت جلوم
ا.ت: با دست بسته غذا بخورم
بادیگارد: عجول نباش الان باز میکنم دستت. و ولی بیا یکم باهم خوش بگذرونیم
ا.ت: چی زری زدی (داد)
بادیگارد : لجبازی نکن بیب فقط یکم خوشگذرونیه
هیونیجن: هه و فک کردی من میزارم
بادیگارد: ا ارباب
هیونیجن: خفههههه(عربده)
ا.ت: (گریه)
هیونجین ویو
تفنگم و در آوردم یه تیر زدم تو مغزش که ا.ت جیغ کشید دست و پاش و باز کردم گرفتمش بغل از اونجا بردمش بیرون عمارت خودم به یکی از خدمتکار ها گفتم ببرنش اتاق خودم در و هم قفل کنن
دیدگاه ها (۹)

فردا صبح ا.ت ویواز خواب بلند شدم که چند تا خدمتکار اومدن یه ...

لباس ا.ت

جمیمین ویورفتم عمارت ا.ت نبود رفتم از بادیگارد ها پرسیدم که ...

فردا صبح ا.ت ویواز خواب بیدار شدم مثل اینکه جیمین نبود رفتم ...

پارت 10 بادیگارد رفت بیرون و جعبه رو باز کردم دیدم یه لباس خ...

پارت 9 ویو ا/تپشتمو نگاه کردم و بله جنابعالی پشت سرم بودن فک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط