خاطره ها برگ برگ

خاطره ها برگ برگ
فرو می ریختند از چشمم ؛
انگار پاییز از اتاق من شروع شده بود!




#مینا_آقازاده
دیدگاه ها (۱)

ما را که نو بهار به افسردگی گُذشتای سبزه، از مَزار دمیدن چه ...

من بد آورده ی دنیای پر از بیم و امیدنامه دادم نخوری سیب،ولی ...

برای من که پُرماز فراق قصه نگواگر کتاب تو باشی کتابخانه منم ...

پشت دیوار همین کوچه به دارم بزنیدمن که رفتم بنشینید و هوارم ...

مثل پاییزنگرانی هایت را از برگ های درختان آویزان کنچند روز د...

همیشه که پاییز فصل عاشق شدن،قدم زدن،و شعر خواندن نیست.گاهی ه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط