ا.ت:ها؟
ا.ت:ها؟
جین:چی؟
ا.ت:ها؟
جین: ...
جین تا خواست حرف بزنه میسو اومد تو
میسو:ا.ت پس چرا نیوم...
وقتی مارو اون شکلی دید ی نیشخد زد و با خنده اومد سمتمون
میسو:میدونستم همو دوست داریدددد حالا دیگه ا.ت مامانم میشه هوراااا
ا.ت:پرنسس...
جین:آره خانم کوچولو قراره مامانت بشه
این داره چه گوهی میخوره
جین:خب دیگه بیاید بریم
میسو:باشه(فوق خوشحال)
میسو زودتر از ما رفت بیرون اما من جین رو نگه داشتم
ا.ت:تو چی داری میگی؟
جین:ببین ا.ت میدونم خیلی مسخرست اما میسو بعد مادرش دیگه نتونسته پیش هیچ کسی شاد باشه و لبخند بزنه جوز تو اون لحظه هم وقتی دیدم خوشحاله نتونستم بزنم تو زوقش معذرت میخوام فقط چند روز نقش بازی کن که انگار عاشقمی لطفا
جین خواست بره که بازوش رو گرفتم
ا.ت:م...من...اوففف...جین م...من د...دوست دارم
جین:چی؟
ا.ت:من دوست دارم خیلیم دوست دارم نمیخواستم قبولش کنم چون میترسیدم قلبم بشکنه م...
تا خواستم حرف بزنم لباش رو روی لبام گزاشت
جین:منم خیلییییی دوست دارم خانم جانگ
ا.ت:واقعا داری جدی میگی؟
جین:اوهوم پس فکر کری دلیله تمام این کارم چی بود(لبخند)
از خوشحالی گریم گرفت
جین:یاااا چرا داری گریه میکنی
ا.ت هق هق...از سر...هق...خوشحالی...هق
جین:دیوونه(خنده)
اشکام رو پاک کردم و با جین رفتیم بیرون پیش میسو
(بعد از مهمونی)
رفتیم خونه هممون خیلی خسته بودیم مخصوصا میسو رفتم میسو رو بغل کردم و بردم تو اتاقش و گزاشتمش روی تخت
ا.ت:شب بخیر پرنسس
میسو:شب بخیر مامانی
با شنیدن این جمله خیلی خوشحال شدم چون من همیشه آرزوم بود مادر بشم پیشونیش رو بوسیدم و از اتاق اومد بیرون که یهو تو هوا معلق شدم دیدم جین براید استایل بغلم کرده
ا.ت:یااا داری چیکار میکنی بزارم زمین(اروم)
جین:هیشششش
جین من رو برد تو اتاقش و...
میدونم خیلی زود عاشق هم شدن و چرت شد چون نمیخوام این فیکم رو هی کشش بدم
معذرت میخوام اگه بد شد شما هم نظر بدید🤍
جین:چی؟
ا.ت:ها؟
جین: ...
جین تا خواست حرف بزنه میسو اومد تو
میسو:ا.ت پس چرا نیوم...
وقتی مارو اون شکلی دید ی نیشخد زد و با خنده اومد سمتمون
میسو:میدونستم همو دوست داریدددد حالا دیگه ا.ت مامانم میشه هوراااا
ا.ت:پرنسس...
جین:آره خانم کوچولو قراره مامانت بشه
این داره چه گوهی میخوره
جین:خب دیگه بیاید بریم
میسو:باشه(فوق خوشحال)
میسو زودتر از ما رفت بیرون اما من جین رو نگه داشتم
ا.ت:تو چی داری میگی؟
جین:ببین ا.ت میدونم خیلی مسخرست اما میسو بعد مادرش دیگه نتونسته پیش هیچ کسی شاد باشه و لبخند بزنه جوز تو اون لحظه هم وقتی دیدم خوشحاله نتونستم بزنم تو زوقش معذرت میخوام فقط چند روز نقش بازی کن که انگار عاشقمی لطفا
جین خواست بره که بازوش رو گرفتم
ا.ت:م...من...اوففف...جین م...من د...دوست دارم
جین:چی؟
ا.ت:من دوست دارم خیلیم دوست دارم نمیخواستم قبولش کنم چون میترسیدم قلبم بشکنه م...
تا خواستم حرف بزنم لباش رو روی لبام گزاشت
جین:منم خیلییییی دوست دارم خانم جانگ
ا.ت:واقعا داری جدی میگی؟
جین:اوهوم پس فکر کری دلیله تمام این کارم چی بود(لبخند)
از خوشحالی گریم گرفت
جین:یاااا چرا داری گریه میکنی
ا.ت هق هق...از سر...هق...خوشحالی...هق
جین:دیوونه(خنده)
اشکام رو پاک کردم و با جین رفتیم بیرون پیش میسو
(بعد از مهمونی)
رفتیم خونه هممون خیلی خسته بودیم مخصوصا میسو رفتم میسو رو بغل کردم و بردم تو اتاقش و گزاشتمش روی تخت
ا.ت:شب بخیر پرنسس
میسو:شب بخیر مامانی
با شنیدن این جمله خیلی خوشحال شدم چون من همیشه آرزوم بود مادر بشم پیشونیش رو بوسیدم و از اتاق اومد بیرون که یهو تو هوا معلق شدم دیدم جین براید استایل بغلم کرده
ا.ت:یااا داری چیکار میکنی بزارم زمین(اروم)
جین:هیشششش
جین من رو برد تو اتاقش و...
میدونم خیلی زود عاشق هم شدن و چرت شد چون نمیخوام این فیکم رو هی کشش بدم
معذرت میخوام اگه بد شد شما هم نظر بدید🤍
۳۵.۴k
۱۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۰۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.