درخواستی
درخواستی
چند پارتی
((پارت اول ))
با سیلی که بهم زد اوفتادم زمین صورتم خیلی سوزش میکرد و گفتم
ات: فکردی با این کتکات من ازت میترسم
پدر /ات: دختره عوضی تو چطور به خودت همچین اجازی میدی تو باید با پسر عموت ازدواج کنی
ات : تو رفتی برادر زن عمو رو کشتی چرا باید من تقاص کار تو بدم
پدر /ات: ببین اگه این وصلت انجام بشه دیگه دشمنی بینه ما نیست حالا هم برو تویه اوتاقت
از زمین بلند شدم رفتم اوتاقم رویه تخت نشستم آخه چرا من باید تقاص کار تو رو بدم
ویو نویسنده
پدر ات بخاطر کارار داییه جیمینو کشت و بینه پدر ات و پدر جیمین دعوا راه انداخته شد از اونجایی که داییه جیمین فقد پدر جیمین داشت پدر جیمین خیلی اونو دوست داشت ات و جیمین دختر عمو و پسر عمو میشن سه سال از کشتنه داییه جیمین میگذره و بعد از اون روز دیگه این دوتا داداش نه همون دیدن نه خانوادهاشون رو همون دیدن ات و جیمین از بچگی عاشقه هم بودن بعد از اینکه دشمن شدن از هم جدا شدن و ات فکر میکنه که جیمین دختر بازه و برایه همین ازش متنفرم
اومد وارم فهمیده باشین
ات
دخترلجباز پرو حاضر جواب به کسی اهمیت نمیده
سن : ۱۹ ساله
جیمین
شما حتما اخلاقه خوده جیمینو میشناسین دیگه تویه این سناریو اخلاقه خودش رو میزارم
ویو ات
دیگه چاریی ندارم باید باهاش ازدواج کنم من دختره قویی هستم و هیچ وقت زنه رسمی پارک جیمین نمیشم
♡♡روزه خواستگاری ♡♡
صبح بیدار شدم رویه تخت لباسهایی که باید بپوشم رو گذاشته بودن دوش گرفتم و به لباس نگاه کردم همون دقیقه یورا اومد ( یورا خواهر کوچیکه تر از ات )
یورا:آبجی میتونم بیام
ات : اره بیا(بیحالی)
یورا : خوب تا شب باید آرایشگر هم بیاد تو بیا با من بریم غذا بخوریم
ویو ات
صبحونه خوردم و دوباره رفتم تویه اوتاقم رویه تخت دراز کشیدم و به اتفاقاتی که قراره بیفته فکر میکردم که خوابم برو
با صدایه یورا بیدار شدم
یورا : آبجی بیدار شو مهمونا اومدن
ات : اما من
یورا : میدونم واست خیلی دردناکه اما تو عاشقشی
ات: اوف اما اون
یورا: میدونم اما یه فرست بهش بده
ات:یورا گمشو تا نکشتمت
یورا :باشه باشه رفتم (خنده )
از تخت بلند شدم و لباسارو برداشتم و پوشیدم
اسلاید 2 لباسه ات
اسلاید 3 کفشای ات
و اصلا دست به آرایش نزدم موهامو شونه زدم و ا اوتاقم خارج شدم رفتم پایین همه نشسته بودن عمو زن عمو و پدرم جیمین همه نشسته بودن
ویو جیمین
وقتی صدایه کفشا به گوشم خورد به طرفش نگاه کردم چشمم به ات اوفتاد
ادامه دارد
درخواستی بود و اومد وارم که خوشتون بیاد 😊😊😊😊😊😊😊😊
چند پارتی
((پارت اول ))
با سیلی که بهم زد اوفتادم زمین صورتم خیلی سوزش میکرد و گفتم
ات: فکردی با این کتکات من ازت میترسم
پدر /ات: دختره عوضی تو چطور به خودت همچین اجازی میدی تو باید با پسر عموت ازدواج کنی
ات : تو رفتی برادر زن عمو رو کشتی چرا باید من تقاص کار تو بدم
پدر /ات: ببین اگه این وصلت انجام بشه دیگه دشمنی بینه ما نیست حالا هم برو تویه اوتاقت
از زمین بلند شدم رفتم اوتاقم رویه تخت نشستم آخه چرا من باید تقاص کار تو رو بدم
ویو نویسنده
پدر ات بخاطر کارار داییه جیمینو کشت و بینه پدر ات و پدر جیمین دعوا راه انداخته شد از اونجایی که داییه جیمین فقد پدر جیمین داشت پدر جیمین خیلی اونو دوست داشت ات و جیمین دختر عمو و پسر عمو میشن سه سال از کشتنه داییه جیمین میگذره و بعد از اون روز دیگه این دوتا داداش نه همون دیدن نه خانوادهاشون رو همون دیدن ات و جیمین از بچگی عاشقه هم بودن بعد از اینکه دشمن شدن از هم جدا شدن و ات فکر میکنه که جیمین دختر بازه و برایه همین ازش متنفرم
اومد وارم فهمیده باشین
ات
دخترلجباز پرو حاضر جواب به کسی اهمیت نمیده
سن : ۱۹ ساله
جیمین
شما حتما اخلاقه خوده جیمینو میشناسین دیگه تویه این سناریو اخلاقه خودش رو میزارم
ویو ات
دیگه چاریی ندارم باید باهاش ازدواج کنم من دختره قویی هستم و هیچ وقت زنه رسمی پارک جیمین نمیشم
♡♡روزه خواستگاری ♡♡
صبح بیدار شدم رویه تخت لباسهایی که باید بپوشم رو گذاشته بودن دوش گرفتم و به لباس نگاه کردم همون دقیقه یورا اومد ( یورا خواهر کوچیکه تر از ات )
یورا:آبجی میتونم بیام
ات : اره بیا(بیحالی)
یورا : خوب تا شب باید آرایشگر هم بیاد تو بیا با من بریم غذا بخوریم
ویو ات
صبحونه خوردم و دوباره رفتم تویه اوتاقم رویه تخت دراز کشیدم و به اتفاقاتی که قراره بیفته فکر میکردم که خوابم برو
با صدایه یورا بیدار شدم
یورا : آبجی بیدار شو مهمونا اومدن
ات : اما من
یورا : میدونم واست خیلی دردناکه اما تو عاشقشی
ات: اوف اما اون
یورا: میدونم اما یه فرست بهش بده
ات:یورا گمشو تا نکشتمت
یورا :باشه باشه رفتم (خنده )
از تخت بلند شدم و لباسارو برداشتم و پوشیدم
اسلاید 2 لباسه ات
اسلاید 3 کفشای ات
و اصلا دست به آرایش نزدم موهامو شونه زدم و ا اوتاقم خارج شدم رفتم پایین همه نشسته بودن عمو زن عمو و پدرم جیمین همه نشسته بودن
ویو جیمین
وقتی صدایه کفشا به گوشم خورد به طرفش نگاه کردم چشمم به ات اوفتاد
ادامه دارد
درخواستی بود و اومد وارم که خوشتون بیاد 😊😊😊😊😊😊😊😊
۷.۳k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.