چند پارتی
چند پارتی
((پارت سوم))
ویو جیمین
با بچه ها داشتم حرف میزدیم که چیون اومد
جیمبن : ات کجاست
چیون :فرار کرد
جیمین: بازم کارتو کردی نه
چیون : خوب مگه بدم میگم لیاقتتو نداره
با این حرفش دیونه شدم زود از خونه زدم بیرون دورو اطرافمو نگاه کردم هیچ خبری از ات نبود سواره ماشین شدم یکمی رفتم که چشم بهش خورد داشت زود زود میرفت منم با ماشینو جلوش رو گرفتم
ات : چه غلتی میکنی
جیمین:کجا فرار میکنی
ات: به تو چه
راهمو کشیدم که برم اما نذاشت دستمو گرفت و منو چشسپوند به ماشین خودش هم خیلی بهم نزدیک شده نفساش میخورد به صورتم منم صورتمو به سمته مخالف چرخاندم که چشم تو چشمش نشم گفتم ولم کن
جیمین: نوچ تو ماله منی و ترو خیلی دوست دارم می فهمی
ات: ولم کن من نمیخواهم ماله تو باشم
هولش داد و ازم درو شد
ات:ازم دور شو
جیمین :ببین بهم یه فرست بده قول میدم که دوباره عاشقم میشی
هیچی بهش نگفتم چون منم دوسش دارم
جیمین نزدیکم شو دستامو گرفت
جیمین:قبول میکنی
ات : باشه ولی اگه ختایی ازت سر بکشه من میدونم و تو
جیمین:نه ختایی ازم نمیبینی
دستشو گذاشت رویه گونم و لباشو نزدیک لبامو کرد و لبامو بوسید بعدش تویه چشمامو نگاه کرد
جیمین:بریم اوتاقم
ات:کجا
جیمین: خوب از اونجایی اومدی
ات: اونجا اوتاق هم داره
جیمین : اره بریم
بعدش رفتیم همون جا همیه دوستایه جیمین بودن جیمین هم دستمو گرفت بود رفتیم یه اوتاق تختش خیلی کوچیک بود
جیمین:بیا یکمی استراحت کنیم
خودشو رویه تخت پرت کرد
ات: باشه
رفتم پیشش و رویه تخت دراز کشیدم موهام بسته بودن جیمین برام بازشون کرد
ات: چیکار میکنی دست به موهام نزن
جیمین:خوب اذیت میشی
ات : باشه
دستاشو دوره کمرم حلقه کرد و پاهاشو رویه پا هام گذاشت سرشو نزدیکه گردنم کرد منم هیچی نگفتم چون خسته بودم و خوابم میاد کم کم خوابم برو
ویو سه ساعت بعد
وقتی بیدار شدم دیدم جیمین نیست رفتم سالون اونجا هم نبود
ات: جیمین
جیمین:جونم
ات : اونجا چیکار میکنی
جیمین:بچه ها رفتن خونشون منم یخورده آشپزی کردم داره شب میشه باید غذا بخوریم
ات :باشه
جیمین غذا آماده کرد و باهام شام خوردیم و رفتیم جلویه تلویزیون فیلم نگاه کردیم دیگه ساعت 11 میشد
جیمین:بریم بخوابیم
ات: چی بخوابیم
جیمین:اره پس چی
دستمو گرفت و دنباله خودش کشوند بردتم دستمو از دستش کشوندم
ات:ولم کن
جیمین بهم نزدیک شد و صورتمو تویه دستاش قاب کرد
جیمین:خیلی دوست دارم عاشقتم میدونم تو هم دوسم داری ولی از یه طرف هم نمیدوتی منو قبول کنی بیا و زنم شو قول میدم خوشبختت کنم
ویو ات
تویه اون چشمایه خوشگلش نگاه کردم و گفتم باشه بعدش برایه استایل بغلم کرد و بردتم اوتاق منو رویه تخت گذاشت و
ادامه دارد
((پارت سوم))
ویو جیمین
با بچه ها داشتم حرف میزدیم که چیون اومد
جیمبن : ات کجاست
چیون :فرار کرد
جیمین: بازم کارتو کردی نه
چیون : خوب مگه بدم میگم لیاقتتو نداره
با این حرفش دیونه شدم زود از خونه زدم بیرون دورو اطرافمو نگاه کردم هیچ خبری از ات نبود سواره ماشین شدم یکمی رفتم که چشم بهش خورد داشت زود زود میرفت منم با ماشینو جلوش رو گرفتم
ات : چه غلتی میکنی
جیمین:کجا فرار میکنی
ات: به تو چه
راهمو کشیدم که برم اما نذاشت دستمو گرفت و منو چشسپوند به ماشین خودش هم خیلی بهم نزدیک شده نفساش میخورد به صورتم منم صورتمو به سمته مخالف چرخاندم که چشم تو چشمش نشم گفتم ولم کن
جیمین: نوچ تو ماله منی و ترو خیلی دوست دارم می فهمی
ات: ولم کن من نمیخواهم ماله تو باشم
هولش داد و ازم درو شد
ات:ازم دور شو
جیمین :ببین بهم یه فرست بده قول میدم که دوباره عاشقم میشی
هیچی بهش نگفتم چون منم دوسش دارم
جیمین نزدیکم شو دستامو گرفت
جیمین:قبول میکنی
ات : باشه ولی اگه ختایی ازت سر بکشه من میدونم و تو
جیمین:نه ختایی ازم نمیبینی
دستشو گذاشت رویه گونم و لباشو نزدیک لبامو کرد و لبامو بوسید بعدش تویه چشمامو نگاه کرد
جیمین:بریم اوتاقم
ات:کجا
جیمین: خوب از اونجایی اومدی
ات: اونجا اوتاق هم داره
جیمین : اره بریم
بعدش رفتیم همون جا همیه دوستایه جیمین بودن جیمین هم دستمو گرفت بود رفتیم یه اوتاق تختش خیلی کوچیک بود
جیمین:بیا یکمی استراحت کنیم
خودشو رویه تخت پرت کرد
ات: باشه
رفتم پیشش و رویه تخت دراز کشیدم موهام بسته بودن جیمین برام بازشون کرد
ات: چیکار میکنی دست به موهام نزن
جیمین:خوب اذیت میشی
ات : باشه
دستاشو دوره کمرم حلقه کرد و پاهاشو رویه پا هام گذاشت سرشو نزدیکه گردنم کرد منم هیچی نگفتم چون خسته بودم و خوابم میاد کم کم خوابم برو
ویو سه ساعت بعد
وقتی بیدار شدم دیدم جیمین نیست رفتم سالون اونجا هم نبود
ات: جیمین
جیمین:جونم
ات : اونجا چیکار میکنی
جیمین:بچه ها رفتن خونشون منم یخورده آشپزی کردم داره شب میشه باید غذا بخوریم
ات :باشه
جیمین غذا آماده کرد و باهام شام خوردیم و رفتیم جلویه تلویزیون فیلم نگاه کردیم دیگه ساعت 11 میشد
جیمین:بریم بخوابیم
ات: چی بخوابیم
جیمین:اره پس چی
دستمو گرفت و دنباله خودش کشوند بردتم دستمو از دستش کشوندم
ات:ولم کن
جیمین بهم نزدیک شد و صورتمو تویه دستاش قاب کرد
جیمین:خیلی دوست دارم عاشقتم میدونم تو هم دوسم داری ولی از یه طرف هم نمیدوتی منو قبول کنی بیا و زنم شو قول میدم خوشبختت کنم
ویو ات
تویه اون چشمایه خوشگلش نگاه کردم و گفتم باشه بعدش برایه استایل بغلم کرد و بردتم اوتاق منو رویه تخت گذاشت و
ادامه دارد
۸.۱k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.