هایون بله

²⁶
هایون: بله
جی هون: خواستم بگم که بیا سعی کنیم
ا/ت و جونگکوک رو بهم نزدیک کنیم یعنی اینکه یک هفته خیلی کمه
هایون: اگر جونگکوک وابسته یونجو شد چی؟
جی هون: جونگکوک نمیخواد یونجو رو از دست بده پس من میگم بیا ا/ت و جونگکوک رو بهم نزدیک کنیم که بهم وابسته بشند یه زندگی خوب بسازن
هایون: آره فکر خوبیه ولی چیکار کنیم
جی هون: به ا/ت بگو که بیشتر بمونه
هایون: باشه

ا/ت
دلینگ دلینگ
کوک: خدمتکار ببین کیه؟
خدمتکار: برادرتون و یه خانم هستند
کوک: درو باز کن
خدمتکار: چشم
ا/ت: مامانته؟
کوک:نه مامانم نیست صبر کن نگاه کنم هایون
ا/ت: هایون
هایون: سلام عزیزم
ا/ت: سلام خوبی؟
هایون: ممنون
جیهون: سلام
ا/ت:سلام
کوک: شما چرا باهم اومدید؟
هایون: کیف من تو ماشین جیهون بود امروز اومد بیمارستان بهم کیف رو داد بعد باهم اومدیم
جیهون: یونجو کجاست
ا/ت:وایی نه نرید اتاقش تازه خوابیده
هایون: میخوام بیدارش کنم
ا/ت: هایون
هایون: من بخاطر یونجو اومدم اینجا بخاطر تو نیومدم
جونگ وو: من اومدم سسلام
کوک: سلام
جونگ وو: خبری هست؟
کوک: نه
جونگ وو: رفت تو اتاقش اتاق من کجاست؟
کوک: خونه مامان
جونگ وو: یعنی چی؟ تو هنوز ازدواج نکردی نگران بچه دار شدنت هستی اتاق من رو کردی وسایل بچه
یونجو: 😭
جونگ وو: صدای کیه؟
رفتم تو اتاق یونجو رو بغل کردم
جونگ وو: من فقط دو هفته اینجا نبودم کی بچه دار شدی؟
کوک: جونگ وو برو خونه مامان
جونگ وو: من نمیرم اونجا از اون زنه متنفرم
کوک: از مامان
جونگ وو: نه از جوری
جی هون: بیا خونه من
ا/ت: من و یونجو فردا میخوایم بریم همینجا بمون
کوک: فردا میخوای بری؟
ا/ت: آره یک هفته شد دیگه
جونگ وو: باشه خب من اینجا میمونم
جی هون: جونگ وو
جونگ وو: بله هیونگ
جی هون: بیا
ا/ت: من میرم تو اتاق یونجو بخوابونم
هایون: منم میام
ا/ت: دلم برات تنگ شده بود
هایون: عزیزم منم همینطور بچه داری خوبه؟
ا/ت: امروز اولین روزی بود که من با یونجو بودم روز های اول جونگکوک هم مراقب من بود هم مراقب یونجو
هایون: تو که هنوز سیسمونی نخریدی خونه هم که نداری وقتی رفتی مطبت همکی از یونجو مراقبت میکنه پس کجا بهتر از اینجا
ا/ت: نه هایون من نمیتونم اینجا بمونم
هایون: چرا فدات شم تو این هوای آلوده دختر شش روزت رو کجا میخوای ببری یک ماه دو ماه اینجا بمون بعد که دخترت بزرگ تر شد برو
ا/ت: خب جونگکوک قبول نمیکنه
هایون: نه فکر نکنم مشکلی داشته باشه
ا/ت: خب خونه خودشه
هایون: شاید این وسط هم عاشقت شد ازدواج کردید
ا/ت: هایون
هایون: ا/ت تو که جونگکوک دوست داری پس کاری کن عاشقت بشه که اگر نشد بزرگ شدی بچه رو ازت میگیره
ا/ت: غلط کرده من نمیزارم
هایون: اگر قانون وسط باشه تو هیچی نمیتونی بگی چون پدرش جونگکوکه

#فیک
#سناریو
دیدگاه ها (۶۱)

²⁷هایون : عزیزم خوب فکر کن اگر تو وارد رابطه بشی یا ازدواج ک...

²⁸اجوما:بفرمایید ا/ت: ممنون کوک: خوابه؟ ا/ت: نه جوری: بده من...

²⁵نیم ساعت بعد کوک: تمام شدیا/ت: آره کوک: حالت خوبه؟ ا/ت: آر...

²⁴هایون: ا/ت کوک: ا/ت درد داره باید استراحت کنه برو بیرون ها...

⁴⁶چند ساعت بعدجی هون: کجا میری؟ کوک: خونه خودمجی هون: خونه خ...

³⁹جشن تولد یونجو در اوج خود بود. یونجو بازیگوشانه مشغول خزید...

⁶⁷یونجو: (دست پدرش را گرفت) «ددی، اینجا کجاست؟»کوک: «خونه‌ی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط