ابنباتتلخ
#ابنبات_تلخ
PaRt:۵
. . ____ . .
لینا:منظورت چیه؟
تهیونگ:من منظور خواستی ندارم.... فقط میخوام بدونم این خوشگله؟
لینا:چرا باید عکس یونا تو گوشی تو باشه؟
تهیونگ:نمیدونم واقعا از نظر خودت چی؟
لینا:از نظرم اینه که تو ی بیشعور به تمام معنایی
تهیونگ:اههه یک کلمه خوشگله
لینا:اره اره اره حالا که چی
تهیونگ:هیچی دیگه گمشو جات یکی دیگه میاد
لینا:گمشم..... باشه اوکیه.... فقط ازت ممنونم خوب بهم یاد دادی به هر خری اعتماد نکنم (بلند میشه و سری از اونجا میره)
یونا:دستشو میکشه رو گردن تهیونگ:هومم ممنون قیافش عالی بود
(ذهن تهیونگ:دلش شکست.... دوسش داشتم کات کردم.... دوسم داشت.... ولش کن یونا الان مهمتره)
لینا:میره خونه و میره تو اتاقش تا میتونه هق هق میکنه
سوبین:چیشده
لینا:سوبین.... چرا من اینقدر بدبختم؟
سوبین:نمد چیشده
لینا:هیچی
سوبین:گریه نکن ابجی
لینا:چیشد مهربون شدی؟
سوبین:خب...دوست دارم....
لینا:هق سوبین مسکن بده
سوبین:بیا
لینا میخوره و میخوابه
*3هفته بعد*
مادر لینا:فقط میخوری میخوابی
لینا فقط به مامانش نگاه میکنه
مادر لینا:کی میمیری تووووو
مادر لینا:ازت متنفرمممم
مادر لینا:دختره هرزهههه
مادر لینا:بمیری از دستت راحت شمممم
مادر لینا:دختره کثافت جندههه
لینا:میره تیغ برمیداره و میره تو اتاق و درشو قفل میکنه
مادر لینا:هوییی دختره دیوانههههه داری چیکار میکنییی
لینا:میخوام از دستم راحت شییی
مادر لینا:درو باز کنننننن
لینا:رگ دست چپشو میزنه
مادر لینا:درو باز کن من حرف میزنم
مادر لینا:من اشتباه کردم
مادر لینا:لیناااااا
مادر لینا:لینا غلط کردم درو باز کنننننن
مادر لینا:لیناااااا ببخشید اشتباه کردم عصبی بودم
مادر لینا:لینا مامان این درو باز کن
پدر لینا:لینا بابا تروخدا درو باز کن
مادر لینا:لینا مامان داره نگران میشه
پدر لینا:درو اتاقو میشکنه و و با لینا که رو زمین غرق خونه مواجه میشه
مادر لینا:سوبینننن زنک بزن امبولانسسسس
سوبین:زنگ میزنه به امبولانس
*فردا*
PaRt:۵
. . ____ . .
لینا:منظورت چیه؟
تهیونگ:من منظور خواستی ندارم.... فقط میخوام بدونم این خوشگله؟
لینا:چرا باید عکس یونا تو گوشی تو باشه؟
تهیونگ:نمیدونم واقعا از نظر خودت چی؟
لینا:از نظرم اینه که تو ی بیشعور به تمام معنایی
تهیونگ:اههه یک کلمه خوشگله
لینا:اره اره اره حالا که چی
تهیونگ:هیچی دیگه گمشو جات یکی دیگه میاد
لینا:گمشم..... باشه اوکیه.... فقط ازت ممنونم خوب بهم یاد دادی به هر خری اعتماد نکنم (بلند میشه و سری از اونجا میره)
یونا:دستشو میکشه رو گردن تهیونگ:هومم ممنون قیافش عالی بود
(ذهن تهیونگ:دلش شکست.... دوسش داشتم کات کردم.... دوسم داشت.... ولش کن یونا الان مهمتره)
لینا:میره خونه و میره تو اتاقش تا میتونه هق هق میکنه
سوبین:چیشده
لینا:سوبین.... چرا من اینقدر بدبختم؟
سوبین:نمد چیشده
لینا:هیچی
سوبین:گریه نکن ابجی
لینا:چیشد مهربون شدی؟
سوبین:خب...دوست دارم....
لینا:هق سوبین مسکن بده
سوبین:بیا
لینا میخوره و میخوابه
*3هفته بعد*
مادر لینا:فقط میخوری میخوابی
لینا فقط به مامانش نگاه میکنه
مادر لینا:کی میمیری تووووو
مادر لینا:ازت متنفرمممم
مادر لینا:دختره هرزهههه
مادر لینا:بمیری از دستت راحت شمممم
مادر لینا:دختره کثافت جندههه
لینا:میره تیغ برمیداره و میره تو اتاق و درشو قفل میکنه
مادر لینا:هوییی دختره دیوانههههه داری چیکار میکنییی
لینا:میخوام از دستم راحت شییی
مادر لینا:درو باز کنننننن
لینا:رگ دست چپشو میزنه
مادر لینا:درو باز کن من حرف میزنم
مادر لینا:من اشتباه کردم
مادر لینا:لیناااااا
مادر لینا:لینا غلط کردم درو باز کنننننن
مادر لینا:لیناااااا ببخشید اشتباه کردم عصبی بودم
مادر لینا:لینا مامان این درو باز کن
پدر لینا:لینا بابا تروخدا درو باز کن
مادر لینا:لینا مامان داره نگران میشه
پدر لینا:درو اتاقو میشکنه و و با لینا که رو زمین غرق خونه مواجه میشه
مادر لینا:سوبینننن زنک بزن امبولانسسسس
سوبین:زنگ میزنه به امبولانس
*فردا*
- ۲.۳k
- ۲۳ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط