حقیقت پنهان

حقیقت پنهان🌱
part 24
دیانا:*دیدم صدای پای نیکا
داره از اشپز خونه میاد*
دیانا: فکر کنم داره میاد
(با صدای خیلییی اروم)
پانیذ:*برگشتیم سر جامون نشستیم *
نیکا: بچه ها من چیزی
به ذهنم نرسید. یعنی حقیقتا بلد نیستم.
پانیذ: فداتشم هیچکی
بلد نیست اینکه نگرانی نداره.
یه چیزی وجود داره به اسم موبایل....
توی موبایل هم یه چیزی وجود داره به نام تلفن... شماره میگیری و سفارش غذا میدی🙂
مهشاد: خب معتلش
نکن من گشنمح
دیانا: مهشاد بدبخت
شدیم سر گشنه بودن توووو
مهشاد: بگو ماشالا
دیانا: ماشالااااا، اصن میزنم به تختهههه *و بعد انگشتام رو مشت کردم
و زدم رو میز چوبی قهوه ای کمرنگی که کنار مبل بود.
پانیذ: خب سفارشارو بگید.
مهشاد: سه تا تا برگر... چهار تا
پیتزا با ..... دوتا سیب زمینی پنیری...... یه قارچ سوخاری بزرگ........ مرغ سوخاری متوسط.....
دیا:*چشمای هممون چهار تا شد از حرفا و سفارش های مهشاد
دیانا: مهشااااااد
(باتعجب)
مهشاد: وا چیه گشنمه خببب
پانیذ: یکم به فکر اندامت باش چاق میشی عااا
دیدگاه ها (۷)

حقیقت پنهان🌱part 25مهشاد: یه باره خببپانیذ: برو بابا.... بقی...

یه تشکر ویژه دارم از این چند نفر که خیلی حمایتم میکنن من دور...

یوتوب ارسلاناین مال یه سال پیشه که هنوز یوتوبمو راه ننداخته ...

حقیقت پنهان🌱part 23دیانا: منم شک کردم به کاراشون، چون اصلا ک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط