حقیقت پنهان🌱
حقیقت پنهان🌱
part 25
مهشاد: یه باره خبب
پانیذ: برو بابا.... بقیه.
دیانا: منم یه برگر میخورم
پانیذ: نیکا تو
نیکا: دو جفت اسنک چون میترسم مامانمم بیاد چیزی دیگه نمونده باشع
پانیذ: اوک
نیکا: خب شما زحمت کشیدید منو سوپرایز کردید منم پول غذارو میدم.
پانیذ: نه نه نه نه اصلاااا
نیکا: وا چرا خب
دیانا: اگه تونستی مارو راضی کنی حساب کن..
نیکا: وای بچه ها چرا اینجوری میکنید نه بزار من میخوام حساب کنم.
دیانا: اصن من میدم بعد هرجی که شد شما بم بدید
نیکا: نه به جون داداشم نمیزارم
پانیذ: عه خب باشه تو حساب کن.... دیانا اصرار نکن خب دیگههههه
*دیانا و مهشاد جوری منو نگاه کردن که از چشماشون تأسف میبارید...حیح*
..........
پانیذ: گفته تا 30 دقیقه دیگه میرسه.
مهشاد: خب تا اون موقع کیکو بیارین بخوریم..
دیانا: راستی اصن حواسمون به کیک نبوداااا اصلا اگه حواسمون بود غذا سفارش نمیدادیم
این دو پارت جبران اینکه کم توی ویسگونم🤍🔗
part 25
مهشاد: یه باره خبب
پانیذ: برو بابا.... بقیه.
دیانا: منم یه برگر میخورم
پانیذ: نیکا تو
نیکا: دو جفت اسنک چون میترسم مامانمم بیاد چیزی دیگه نمونده باشع
پانیذ: اوک
نیکا: خب شما زحمت کشیدید منو سوپرایز کردید منم پول غذارو میدم.
پانیذ: نه نه نه نه اصلاااا
نیکا: وا چرا خب
دیانا: اگه تونستی مارو راضی کنی حساب کن..
نیکا: وای بچه ها چرا اینجوری میکنید نه بزار من میخوام حساب کنم.
دیانا: اصن من میدم بعد هرجی که شد شما بم بدید
نیکا: نه به جون داداشم نمیزارم
پانیذ: عه خب باشه تو حساب کن.... دیانا اصرار نکن خب دیگههههه
*دیانا و مهشاد جوری منو نگاه کردن که از چشماشون تأسف میبارید...حیح*
..........
پانیذ: گفته تا 30 دقیقه دیگه میرسه.
مهشاد: خب تا اون موقع کیکو بیارین بخوریم..
دیانا: راستی اصن حواسمون به کیک نبوداااا اصلا اگه حواسمون بود غذا سفارش نمیدادیم
این دو پارت جبران اینکه کم توی ویسگونم🤍🔗
۷.۰k
۱۳ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.