یکحکایت

یک_حکایت

مردی نابینا
با زنی زشت رو و زشت خو ازدواج کرد.

زن از نظر ظاهر، تیره‌رو، پرچروک، پشت خمیده، ناشنوا و لوچ بود.
از نظر رفتار نیز نه سکوتش از روی اندیشه بود
و نه سخنانش ارزش شنیدن داشت.

شبی زن به شوهر نابینای خود گفت:

"افسوس که تو قادر به دیدن زیبایی من نیستی. چهره‌ام زیباتر از نرگس و قامتم متناسب تر از سرو است."

مرد نابینا با شنیدن سخنان زن خشمناک شد

و گفت:

"اگر تو آن چنان بودی که می‌گویی، ناچار نبودی همسر من شوی چرا که همه تو را می‌بینند و از ظاهرت باخبرند. آیا تاکنون دیده‌ای که در پیش کور آینه بگذارند؟! نه. زیرا می‌دانند که نمی‌بیند. پس اگر تو زیبا بودی یکی از بینایان همسر تو بود، نه من. اگر من می‌توانستم ببینم تو نمی‌توانستی به دروغ ادعای زیبایی کنی."

مصداق امروزی این حکایت، همین فضای مجازیست که هر فرد می‌تواند خود را پشت نقاب های زیبایی پنهان کند و افراد دیگر را فریب دهد...

خودمان_باشیم
دیدگاه ها (۰)

در ایـن دیوانسرا گاهی، ز هـجـر یار می رقـصـمبه خود می پیچم ا...

🔸هنوز یک هفته از صحبت های رهبری درباره لزوم سرمایه‌گذاری‌های...

#همسرداری 🚫 این شوخی‌ها را با همسرتان نکنید ۱) شوخی های تهدی...

#آقایان_بخوانند 🔸دروازه دل هر خانمی والدین او ، خصوصا مادرش ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط