فرشته دورگه پارت۲۳
#فرشته_دورگه #پارت۲۳
هووففففف خدایا خودت بهم صبر بده ترلان:دوس پسرت بود عزیزم
رها:مگه همه مثل توان نخیر مدیر عامله شرکتشه
هاکان:لطفا دعوانکنین آیسان حامد چی میگفت ؟
من:هیچی میخواست بیاد دیدنم که برگه هارو امضا کنم
عمه:بگو بیاد اینجا
من:نه عمه با رهاورهادمیریموبرمیگرد یم
عموخسرو:بگو بیاد میخوام ببینمش
نه هم نیار افتاد
رها:ازاین حرف بابام بترس جدی میگم
من:باشه چشم
زنگ زدم بهش نگاه کنجکاوهمه روم بودواعذابم میداد
حامد:جانم چیشد کجا بیام
من:بیاخونه عمه کیمیام حامد
حامد:نه آیس زشته نمیگن خجالت نمیکشه پسره بیا خونه زهراشون
من:وااااییییی حامد حتما یه چیزی شده که میگم بیا دیگه
حامد:خوبی چیزیت شده ببینم باز نکنه ...
نزاشتم کامل کنه حرفشو چون تا دویقع دیگه سیل راه میفتاد از چشام
من:نه نه اما حال ندارم حامد خواهشا بیا اینجا
حامد:هوووف چیشده داری اصرار میکنی باشه میام خواهری بای
من:بای
رها:کی میاد
من:نمیدونم یادم رفت بپرسم
بهش پی ام دادم
من:حامد یادم رفت کی میرسی
حامد: الان که خونه زهرام یک نیم ساعت یک ساعت دیگه
من:گف یکساعت یا نیم ساعت دیگه
ترانه:دقت کردی هواتو خیلی دارع
رهاد:هوووف خدایا یامن ساکت کن یا این خفه کن
بعد از یکساعت حامد اومد بعداز کلی تعارف و خنده و تمجید کردن عموخسرو وسوال پیچ کردنش توسط عمه کیمیا زبون باز کرد بچم
حامد:بیا اینم قرار داد درضمن جناب ماکان
ماکان:بله ؟
حامد:چون مهندس ناظر هستیدو شخص مورد اعتماد بن سلمان خواستن پایی قرار دادو امضا کنین بقیه جزییات تو شرکت باشه
ماکان:اوکی پس باید با آیسان بیام ؟
حامد:بله باید با آیسان خانوم بیاید
جووووون قربون داداشم
دم در همراهیش کردم
حامد:هنگامه ام اومده میایی دیدنش؟
من:اووووخ اومده عشقم اره میام بزار اماده شم
حامد:آیسان از این خانواده جدیدت خوشم نمیاد انگار ارث پدریشونی گفته باشم بخوان تورو ازمون بگیرن من میدونم و اونا
من:هیچکس منو از شماهانمیگیرع خیالت تخت
حامد:پس من منتظرم توماشین
بدوبدو کردم رفتم تو اتاق لباسامو سریع عوض کردم
رها:ووواااا کجا
من:میرم هنگی رو ببینم خیلی دلم براش تنگ شده
رها:منم میام
آتوسا:ایشه نگین که منو با اجوزع ها تنها میزارین منم میام
من:باشه فقط بجنبین
رفتیم پایین که چشام گشاد شد آراد و.حامد باهم میحرفیدن
آراد:اخ داداش نگو پدرمونو دراورد تو کلاس
حامد:تو خواهرمو اذیت نکنی کاریت نداره
ای قربون داداشم برم بااینکه این همه اذیتش میکنم بازم هوامو داره الهی فدات بشم من
سوار ماشین شدیم رسیدیم دم در
من:ای عم ولکام توخونه
آتوسا:من اومدم زهرایی
رها:منم که کلا تعارف ندارم یخچالتون کجاس؟
هنگامه:ایسااااان انوچه مگر اینکه نگیرمت
من:خدایا حامد نجاتم بده
هووففففف خدایا خودت بهم صبر بده ترلان:دوس پسرت بود عزیزم
رها:مگه همه مثل توان نخیر مدیر عامله شرکتشه
هاکان:لطفا دعوانکنین آیسان حامد چی میگفت ؟
من:هیچی میخواست بیاد دیدنم که برگه هارو امضا کنم
عمه:بگو بیاد اینجا
من:نه عمه با رهاورهادمیریموبرمیگرد یم
عموخسرو:بگو بیاد میخوام ببینمش
نه هم نیار افتاد
رها:ازاین حرف بابام بترس جدی میگم
من:باشه چشم
زنگ زدم بهش نگاه کنجکاوهمه روم بودواعذابم میداد
حامد:جانم چیشد کجا بیام
من:بیاخونه عمه کیمیام حامد
حامد:نه آیس زشته نمیگن خجالت نمیکشه پسره بیا خونه زهراشون
من:وااااییییی حامد حتما یه چیزی شده که میگم بیا دیگه
حامد:خوبی چیزیت شده ببینم باز نکنه ...
نزاشتم کامل کنه حرفشو چون تا دویقع دیگه سیل راه میفتاد از چشام
من:نه نه اما حال ندارم حامد خواهشا بیا اینجا
حامد:هوووف چیشده داری اصرار میکنی باشه میام خواهری بای
من:بای
رها:کی میاد
من:نمیدونم یادم رفت بپرسم
بهش پی ام دادم
من:حامد یادم رفت کی میرسی
حامد: الان که خونه زهرام یک نیم ساعت یک ساعت دیگه
من:گف یکساعت یا نیم ساعت دیگه
ترانه:دقت کردی هواتو خیلی دارع
رهاد:هوووف خدایا یامن ساکت کن یا این خفه کن
بعد از یکساعت حامد اومد بعداز کلی تعارف و خنده و تمجید کردن عموخسرو وسوال پیچ کردنش توسط عمه کیمیا زبون باز کرد بچم
حامد:بیا اینم قرار داد درضمن جناب ماکان
ماکان:بله ؟
حامد:چون مهندس ناظر هستیدو شخص مورد اعتماد بن سلمان خواستن پایی قرار دادو امضا کنین بقیه جزییات تو شرکت باشه
ماکان:اوکی پس باید با آیسان بیام ؟
حامد:بله باید با آیسان خانوم بیاید
جووووون قربون داداشم
دم در همراهیش کردم
حامد:هنگامه ام اومده میایی دیدنش؟
من:اووووخ اومده عشقم اره میام بزار اماده شم
حامد:آیسان از این خانواده جدیدت خوشم نمیاد انگار ارث پدریشونی گفته باشم بخوان تورو ازمون بگیرن من میدونم و اونا
من:هیچکس منو از شماهانمیگیرع خیالت تخت
حامد:پس من منتظرم توماشین
بدوبدو کردم رفتم تو اتاق لباسامو سریع عوض کردم
رها:ووواااا کجا
من:میرم هنگی رو ببینم خیلی دلم براش تنگ شده
رها:منم میام
آتوسا:ایشه نگین که منو با اجوزع ها تنها میزارین منم میام
من:باشه فقط بجنبین
رفتیم پایین که چشام گشاد شد آراد و.حامد باهم میحرفیدن
آراد:اخ داداش نگو پدرمونو دراورد تو کلاس
حامد:تو خواهرمو اذیت نکنی کاریت نداره
ای قربون داداشم برم بااینکه این همه اذیتش میکنم بازم هوامو داره الهی فدات بشم من
سوار ماشین شدیم رسیدیم دم در
من:ای عم ولکام توخونه
آتوسا:من اومدم زهرایی
رها:منم که کلا تعارف ندارم یخچالتون کجاس؟
هنگامه:ایسااااان انوچه مگر اینکه نگیرمت
من:خدایا حامد نجاتم بده
۴.۹k
۱۲ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.