فرشته دورگه پارت۲۵
#فرشته_دورگه #پارت۲۵
ماکان که داشت دعوا میکرد تا حالمو دید اومد کنارم
ماکان:آرمان آرمان بیا ببین چش شده
آرمان:وقتی بهت میگم خف شو واسه همینه آسمش شدت گرفته رهاد بدو برو از تو کیفم اسپری اسممو بیار
بعد از اسپری زدن حالم جا اومد
ماکان:ببخشید خیلی تند رفتم
رهاد:خیلی بیشتر از خیلی
هاکان اومدش بیرون
هاکان:بهتری ایسانی
من:اوهوم
هاکان:رها ببرش داخل من با این سه تا بچه حرف دارم
رها: آیسانی خوبی
من:اره بهترم عزیزم نگران نباش
عمو عمه اینا کجان پس
رها:هیچی بابا بابایی آتوسا گفتش شب برن پیشش فک کنم میخواد بره مسافرت کاری واسه همون
من:اهان چرا شما نرفتین
رها:کله مارو کندن این دوتا برادر بس که گفتن واستاین آیسانم بیاد بعد بریم
این ترانه و ترلانم اینقدر هول شوهرن برای آراد دندون تیز کردن با عمو کاوه رفتن
من:واییی ببخشید شماهارم منتظر گذاشتم شماها برین
رها:وااا این چه حرفیه عمرا تو رو تنها بزاریم که چی بشه
من:ببین اگه نرین بابایی آتوسا هم ناراحت میشه برین گلم.من بیدار میمونم
رها:پس دراز بکش بلند نشو از جات برات برنامه کودک می زارم بچه ام
من:چشم.مامانی
رها پاندایی کونگ فوکارو گذاشت و رفت پایین بعدم.صدایی در حیاط اومد
نیم ساعت بود که تموم شده بود و منم بلد نبودم بااین وتلویزیون کار کنم گوشی و لب تاپم که تو ماشینع هوف نمیشه باید برم برش دارم
رفتم پایین وا این اینجا چیکار میکنه مگه نرفته بود
من:مگه با رها اینا نرفتی
ماکان:میبینی که اینجا نشستم پس نرفتم
من:هوووف (یع توضیح **افکار درونی شخصیت هایی رمانه)
*حیف حیف که حالش نیس وگرنه چنان جوابتو میدادم که با دیوار یکی بشی*
ماکان:بهتری
من:اوهوم فقط سرم درد میکنه
کلاس نذاشتما واقعا سرم درد میکرد بلند شد اومد سمتم خدایااا نکنه بهم چشم داشته باشه
دستشو گذاشت رو پیشونیم
ماکان:یکم داغی بشین رو.مبل برات یه مسکن و یع چیز خنک بیارم
سرمو به معنی باشه تکون دادمو نشستم رومبللل هوووف خدایا بخیر بگذرون چیشدع یهو مهربون شدش حتما هاکان باهاش دعوا کرده الهی بگردم پسر عمومو
*چیه چرا داری میخندی نکنه هزیونم میگی توبیداری
من:نه هیچی
مسکن و لیوان شربتو خوردم و به تلویزیون خیره شده بودم لامصب کشتی کجم بود که
من:اوخخخخ بترکی چرا اینکارو با جان سینا میکنی ویییییی نه نه نندازش
صدایی خندش کل خونه رو پرکرد
من:😐 چیه چته
ماکان:اخه فسقله صدایی تورو میشنون که میگی
که یهو چنان مردرو انداخت رویی پونز ها از داد مرده ترسیدم
من:جیغغغغغغغغغغ مامانی
ماکان:دادددد اااا چته ترسوندیم تحمل نداری نگاه نکن خوب
من:هان نگاه میکنم
که دوبارع مرده صندلی رو کوبوند روسرمرده
چنان ترسیدم که نگو اما داد نزدم ماکانم که قش قش بهم میخندید
ماکان که داشت دعوا میکرد تا حالمو دید اومد کنارم
ماکان:آرمان آرمان بیا ببین چش شده
آرمان:وقتی بهت میگم خف شو واسه همینه آسمش شدت گرفته رهاد بدو برو از تو کیفم اسپری اسممو بیار
بعد از اسپری زدن حالم جا اومد
ماکان:ببخشید خیلی تند رفتم
رهاد:خیلی بیشتر از خیلی
هاکان اومدش بیرون
هاکان:بهتری ایسانی
من:اوهوم
هاکان:رها ببرش داخل من با این سه تا بچه حرف دارم
رها: آیسانی خوبی
من:اره بهترم عزیزم نگران نباش
عمو عمه اینا کجان پس
رها:هیچی بابا بابایی آتوسا گفتش شب برن پیشش فک کنم میخواد بره مسافرت کاری واسه همون
من:اهان چرا شما نرفتین
رها:کله مارو کندن این دوتا برادر بس که گفتن واستاین آیسانم بیاد بعد بریم
این ترانه و ترلانم اینقدر هول شوهرن برای آراد دندون تیز کردن با عمو کاوه رفتن
من:واییی ببخشید شماهارم منتظر گذاشتم شماها برین
رها:وااا این چه حرفیه عمرا تو رو تنها بزاریم که چی بشه
من:ببین اگه نرین بابایی آتوسا هم ناراحت میشه برین گلم.من بیدار میمونم
رها:پس دراز بکش بلند نشو از جات برات برنامه کودک می زارم بچه ام
من:چشم.مامانی
رها پاندایی کونگ فوکارو گذاشت و رفت پایین بعدم.صدایی در حیاط اومد
نیم ساعت بود که تموم شده بود و منم بلد نبودم بااین وتلویزیون کار کنم گوشی و لب تاپم که تو ماشینع هوف نمیشه باید برم برش دارم
رفتم پایین وا این اینجا چیکار میکنه مگه نرفته بود
من:مگه با رها اینا نرفتی
ماکان:میبینی که اینجا نشستم پس نرفتم
من:هوووف (یع توضیح **افکار درونی شخصیت هایی رمانه)
*حیف حیف که حالش نیس وگرنه چنان جوابتو میدادم که با دیوار یکی بشی*
ماکان:بهتری
من:اوهوم فقط سرم درد میکنه
کلاس نذاشتما واقعا سرم درد میکرد بلند شد اومد سمتم خدایااا نکنه بهم چشم داشته باشه
دستشو گذاشت رو پیشونیم
ماکان:یکم داغی بشین رو.مبل برات یه مسکن و یع چیز خنک بیارم
سرمو به معنی باشه تکون دادمو نشستم رومبللل هوووف خدایا بخیر بگذرون چیشدع یهو مهربون شدش حتما هاکان باهاش دعوا کرده الهی بگردم پسر عمومو
*چیه چرا داری میخندی نکنه هزیونم میگی توبیداری
من:نه هیچی
مسکن و لیوان شربتو خوردم و به تلویزیون خیره شده بودم لامصب کشتی کجم بود که
من:اوخخخخ بترکی چرا اینکارو با جان سینا میکنی ویییییی نه نه نندازش
صدایی خندش کل خونه رو پرکرد
من:😐 چیه چته
ماکان:اخه فسقله صدایی تورو میشنون که میگی
که یهو چنان مردرو انداخت رویی پونز ها از داد مرده ترسیدم
من:جیغغغغغغغغغغ مامانی
ماکان:دادددد اااا چته ترسوندیم تحمل نداری نگاه نکن خوب
من:هان نگاه میکنم
که دوبارع مرده صندلی رو کوبوند روسرمرده
چنان ترسیدم که نگو اما داد نزدم ماکانم که قش قش بهم میخندید
۴.۴k
۱۲ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.