𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt¹²"
𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt¹²"
متن روی کاغذ رو بارها و بارها خوندم...
یعنی قرار بود باهاش قرار بزارم؟!
حالا چجوری باید تنهایی تا این مکان برم؟!
چرا هیچ شماره تلفن یا اسمی ننوشته...
اوففف... یکاریش میکنی آرا آروم باش.
فقط استرسِ که داره به قلبم چنگ میندازه...
اگه هیون به مامان و بابا بگه و منو از خجالت آب کنه چه غلطی بکنم؟!
هرچند هیون هرچقدر هم که گاو باشه راز های من رو لو نمیده... البته امیدوارم!
از جام بلند شدم و سمت آینه کوچیک اتاق رفتم، موهام ژولیده به نظر میرسید.
کش مویی که دور مچم بود رو برداشتم و موهام رو بالای سرم جمع کردم...
کیف آرایشم روی میزِ بازیِ جی یونگ بود.
کیف رو برداشتم و از داخلش یه برق ل...ب به ل.....بام زدم.
چندتا نفس عمیق کشیدم... ولی چشماش، ل...باش، نگاهش و هرچیز مطعلق به اون از جلوی چشمام کنار نمیرفت!
یعنی این قند آب شدن تو دلم و حرارت گرفتن گونه هام و یا یخ شدن دست و پاهام چه معنی میده؟!
یعنی ممکنه این حس اسمش عشق باشه؟!
تاحالا همچین حسی رو تجربه نکردم...
نمیدونم... آیششش چرا از فکرش در نمیارم لعنتی! یهو در اتاق باز شد و جییونگ دویید داخل.
جییونگ: آرااا جووون...
با لبخند برگشتم سمتش و رو زانو خم شدم.
آرا: _جونِ دلم کوچولو؟!
جییونگ: اوممم میای باهام بازی کنی؟!
آرا: _چه بازی؟!
جییونگ: نمیدونم... نقاشی بکشیم؟!
آرا: _آرههه من عاشق نقاشی ام
جییونگ: آخخخ جووون
رفت و دفتر نقاشیش رو آورد...
متن روی کاغذ رو بارها و بارها خوندم...
یعنی قرار بود باهاش قرار بزارم؟!
حالا چجوری باید تنهایی تا این مکان برم؟!
چرا هیچ شماره تلفن یا اسمی ننوشته...
اوففف... یکاریش میکنی آرا آروم باش.
فقط استرسِ که داره به قلبم چنگ میندازه...
اگه هیون به مامان و بابا بگه و منو از خجالت آب کنه چه غلطی بکنم؟!
هرچند هیون هرچقدر هم که گاو باشه راز های من رو لو نمیده... البته امیدوارم!
از جام بلند شدم و سمت آینه کوچیک اتاق رفتم، موهام ژولیده به نظر میرسید.
کش مویی که دور مچم بود رو برداشتم و موهام رو بالای سرم جمع کردم...
کیف آرایشم روی میزِ بازیِ جی یونگ بود.
کیف رو برداشتم و از داخلش یه برق ل...ب به ل.....بام زدم.
چندتا نفس عمیق کشیدم... ولی چشماش، ل...باش، نگاهش و هرچیز مطعلق به اون از جلوی چشمام کنار نمیرفت!
یعنی این قند آب شدن تو دلم و حرارت گرفتن گونه هام و یا یخ شدن دست و پاهام چه معنی میده؟!
یعنی ممکنه این حس اسمش عشق باشه؟!
تاحالا همچین حسی رو تجربه نکردم...
نمیدونم... آیششش چرا از فکرش در نمیارم لعنتی! یهو در اتاق باز شد و جییونگ دویید داخل.
جییونگ: آرااا جووون...
با لبخند برگشتم سمتش و رو زانو خم شدم.
آرا: _جونِ دلم کوچولو؟!
جییونگ: اوممم میای باهام بازی کنی؟!
آرا: _چه بازی؟!
جییونگ: نمیدونم... نقاشی بکشیم؟!
آرا: _آرههه من عاشق نقاشی ام
جییونگ: آخخخ جووون
رفت و دفتر نقاشیش رو آورد...
۳.۶k
۰۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.