𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt¹⁰"
𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt¹⁰"
سرمو کردم تو کتاب... دارم به نوشته ها نگاه میکنم اما نمیتونم متن هاش رو بخونم!
چرا همچین شدم؟! دستی به گونه هام کشیدم... چرا دا..غن؟!
نفس عمیق بکشيد آرا، بهش فکر نمیکنم.
اصلا کی گفته دارم به اون پسره ی عوضیِ جذابِ تو دل برو فکر میکنم؟!
اوففف. دارم آتیش میگیرم لعنتی چرا اینقدر جذابه؟!..
چنگی به موهام زدم و دوباره سعی کردم کتاب رو بخونم.
یه یهو برگه ای محکم به کتابم کوبیده شد...
و دنیا روی صحنه آهسته پلی شد... درست همون خالکوبی ها، اون دست، اون تصویری که جلوی چشمام نقش بسته و تو خواب و خیال هم ولم نمیکنه!
از حالت منگ در اومدم و سریع سر بالا گرفتم و با نیم نگاهی از کنارم گذشت...
سریع کاغذ رو برداشتم و خوندم:
《شب، ۱۹:۳۰، آدرس: .........》
چشمام گرد شد... جوری برگشتم سمت در که حس کردم مهره هام خورد شد!
و اما فقط موفق شدم لحظه خروجش رو تماشا کنم... قلبم مثل بچه ها لجبازی میکرد.
مثل بچه ای که پاهاش رو از روی لجبازی به زمین میکوبه... اون به سی//نه ام میکوبید!
ل...ب گزیدم و دستم رو روی قلبم فشردم...
آرا: _آروم بگیر لعنتی... آروم بگیر... هیچی نیست... آروم باش!
نگاهی به کاغذ کردم و بارها و بارها متن روش و خطش رو تماشا کردم.
اما نمیدونم چرا...
بی اختیار ل...ب هام غنچه شد و روی کلماتی که اون نوشته بود بو//سه کاشت.
یهو صدای هیون اومد که باعث شد از ترس جیغ بزنم و نیم متر بپرم هوا...
هیون: +ک.....خل شدی آرا؟!
سرمو کردم تو کتاب... دارم به نوشته ها نگاه میکنم اما نمیتونم متن هاش رو بخونم!
چرا همچین شدم؟! دستی به گونه هام کشیدم... چرا دا..غن؟!
نفس عمیق بکشيد آرا، بهش فکر نمیکنم.
اصلا کی گفته دارم به اون پسره ی عوضیِ جذابِ تو دل برو فکر میکنم؟!
اوففف. دارم آتیش میگیرم لعنتی چرا اینقدر جذابه؟!..
چنگی به موهام زدم و دوباره سعی کردم کتاب رو بخونم.
یه یهو برگه ای محکم به کتابم کوبیده شد...
و دنیا روی صحنه آهسته پلی شد... درست همون خالکوبی ها، اون دست، اون تصویری که جلوی چشمام نقش بسته و تو خواب و خیال هم ولم نمیکنه!
از حالت منگ در اومدم و سریع سر بالا گرفتم و با نیم نگاهی از کنارم گذشت...
سریع کاغذ رو برداشتم و خوندم:
《شب، ۱۹:۳۰، آدرس: .........》
چشمام گرد شد... جوری برگشتم سمت در که حس کردم مهره هام خورد شد!
و اما فقط موفق شدم لحظه خروجش رو تماشا کنم... قلبم مثل بچه ها لجبازی میکرد.
مثل بچه ای که پاهاش رو از روی لجبازی به زمین میکوبه... اون به سی//نه ام میکوبید!
ل...ب گزیدم و دستم رو روی قلبم فشردم...
آرا: _آروم بگیر لعنتی... آروم بگیر... هیچی نیست... آروم باش!
نگاهی به کاغذ کردم و بارها و بارها متن روش و خطش رو تماشا کردم.
اما نمیدونم چرا...
بی اختیار ل...ب هام غنچه شد و روی کلماتی که اون نوشته بود بو//سه کاشت.
یهو صدای هیون اومد که باعث شد از ترس جیغ بزنم و نیم متر بپرم هوا...
هیون: +ک.....خل شدی آرا؟!
۳.۷k
۰۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.