𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt¹¹"
𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt¹¹"
دستم رو روی قلبم فشردم و داد زدم:
آرا: _سکته اممم دادیییی
هیون: +دقیقا شبیه قاتلی هستی که سر صحنه جرم مچت رو گرفتن!
چشماش رو ریز کرد و دستش رو سمت کاغذ آورد...
بالا گرفتمش که مثل وحشیا سعی کرد بگیرتش... جیغ زدم و با حرکات تند نذاشتم که بگیرنش اما....
یهو از دستم چنگش زد هرچی سعی کردم بگیرمش خوندش!
هیون: +چییی؟! پیشنهااد قرا...
هنوز کامل نکرده بود که محکم کوبیدم تو ده..نش و ده..نش رو همونطور گرفتم.
آرا: _خفههه خوووون بگیرررر
کاغذ رو چنگ زدم که یهو مامان از ناکجا آباد پیداش شد!
م.آ: بچهااا زشتههه خونه عمرتان داد و بیداد راه نندازیدددد... آرااا ده..ن داداشت رو ول کننن!
آرا: _نمیخوام اوماااا میخوام کله اش رو بکنمممم...
یهو هیون دندون هاش رو تو انگشت هام فرو کرد!
آرا: _آیییییی توله سگگگگ
م.آ: بسسس کنیددد...
هیون: +خوب کردممم اومااا اون کاغذذذ
دستم رو بردم بالا و محکم کوبیدم تو صورتش:_ خفههه شووو هیوننن
هیون با اخم داد زد: +الان زدی تو صورتم؟!
حرصی همینجور که درحال نفس نفس زدن بودم بلند تر داد زدم: _بلههههه
وقتی صدای عمو و زنعمو اومد نفس عمیقی کشیدم و...
بخاطر آبرو سمت اتاق جی یونگ پا تند کردم!
وارد شدم و در رو پشت سرم بستم... جی یونگ تو اتاق نبود... حرصی پشت در سر خوردم و تا به کاغذ نگاه کردم همه عصبانیتم فروکش کرد...
دستم رو روی قلبم فشردم و داد زدم:
آرا: _سکته اممم دادیییی
هیون: +دقیقا شبیه قاتلی هستی که سر صحنه جرم مچت رو گرفتن!
چشماش رو ریز کرد و دستش رو سمت کاغذ آورد...
بالا گرفتمش که مثل وحشیا سعی کرد بگیرتش... جیغ زدم و با حرکات تند نذاشتم که بگیرنش اما....
یهو از دستم چنگش زد هرچی سعی کردم بگیرمش خوندش!
هیون: +چییی؟! پیشنهااد قرا...
هنوز کامل نکرده بود که محکم کوبیدم تو ده..نش و ده..نش رو همونطور گرفتم.
آرا: _خفههه خوووون بگیرررر
کاغذ رو چنگ زدم که یهو مامان از ناکجا آباد پیداش شد!
م.آ: بچهااا زشتههه خونه عمرتان داد و بیداد راه نندازیدددد... آرااا ده..ن داداشت رو ول کننن!
آرا: _نمیخوام اوماااا میخوام کله اش رو بکنمممم...
یهو هیون دندون هاش رو تو انگشت هام فرو کرد!
آرا: _آیییییی توله سگگگگ
م.آ: بسسس کنیددد...
هیون: +خوب کردممم اومااا اون کاغذذذ
دستم رو بردم بالا و محکم کوبیدم تو صورتش:_ خفههه شووو هیوننن
هیون با اخم داد زد: +الان زدی تو صورتم؟!
حرصی همینجور که درحال نفس نفس زدن بودم بلند تر داد زدم: _بلههههه
وقتی صدای عمو و زنعمو اومد نفس عمیقی کشیدم و...
بخاطر آبرو سمت اتاق جی یونگ پا تند کردم!
وارد شدم و در رو پشت سرم بستم... جی یونگ تو اتاق نبود... حرصی پشت در سر خوردم و تا به کاغذ نگاه کردم همه عصبانیتم فروکش کرد...
۴.۱k
۰۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.