تا به خودم اومدم
تا به خودم اومدم
خودم رو تو آغوشش دیدم،
خنده هام رو دیدم،
قلبم رو دیدم که تند تر از همیشه میتپید،
انگار که یکهو از نو متولد شده باشم،
هر کاری که با اون میکردم برای من مزه ی اولین بار رو میداد،
انگار اولین بار بود دست کسی رو میگرفتم ،
اولین بار بود کسی رو میبوسیدم!
همه چیز به فراموشی سپرده شده بود...
همه چیز رنگ و بوی خوشی میداد!
من اما
آدمی نبودم که خوشی رو باور کنه،
من بعد از هر اتفاق خوبی منتظر بودم که یه چیزی بیاد و همه این خوشی هارو بهم بزنه..!
عادت بدی بود...
به خودم ایمان نداشتم...به خوش بودنم..
به واقعی بودن اون احساس خوب..
و تا چشم بهم زدم همه چیز نیست شده بود...!!
نابود شده بودن تمام لحظات خوبم و من اینبار خودم رو مقصر میدونم...
منی که نخواست خوشبختی رو بپذیره،
نخواست قبول کنه میتونه شاد باشه!!
و کاش هیچکس طوری زندگی نکنه که وقتی خوشحال بود...به خوشحالی خودش شک کنه!!
#شاینی_امیری
خودم رو تو آغوشش دیدم،
خنده هام رو دیدم،
قلبم رو دیدم که تند تر از همیشه میتپید،
انگار که یکهو از نو متولد شده باشم،
هر کاری که با اون میکردم برای من مزه ی اولین بار رو میداد،
انگار اولین بار بود دست کسی رو میگرفتم ،
اولین بار بود کسی رو میبوسیدم!
همه چیز به فراموشی سپرده شده بود...
همه چیز رنگ و بوی خوشی میداد!
من اما
آدمی نبودم که خوشی رو باور کنه،
من بعد از هر اتفاق خوبی منتظر بودم که یه چیزی بیاد و همه این خوشی هارو بهم بزنه..!
عادت بدی بود...
به خودم ایمان نداشتم...به خوش بودنم..
به واقعی بودن اون احساس خوب..
و تا چشم بهم زدم همه چیز نیست شده بود...!!
نابود شده بودن تمام لحظات خوبم و من اینبار خودم رو مقصر میدونم...
منی که نخواست خوشبختی رو بپذیره،
نخواست قبول کنه میتونه شاد باشه!!
و کاش هیچکس طوری زندگی نکنه که وقتی خوشحال بود...به خوشحالی خودش شک کنه!!
#شاینی_امیری
۵.۴k
۲۲ بهمن ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.