پارت۲۰
دوهفته بعد
#مینجی
با بچه ها تو سالن نشسته بودیم حرف میزدیم،من تو بغل تهیونگ بودم،نییانگ سرش روشونه هوپی بود،جونگکوک چهارزانو رو مبل نشسته بود،کایلاهم ک دوباره قرص خورده بود و خوابیده بود بقیه هم رو زمین نشسته بودن.همه نگران کایلا بودیم،خیلی کم غذا میخورد،فقط با قرص و دارو میتونست بخوابه،همش تو اتاق بود و بیشتر مواقع خواب بود،خیلی لاغر شده بود
¤:بچهها بیاین ببینیم چیکار میتونیم واسه کایلا بکنیم
♡:هروقت حال و روزشو میبینم قلبم میگیره،واقعا داره عذاب میکشه
□:دیگه نمیتونم ببینم داره از بین میره
○:باورم نمیشه این همون کایلاییه ک نمیتونست یجا بشینه
♤:باید بهش روحیه بدیم
♧:موافقم،مثلا یه جای متفاوت،یا یه برنامه جدید نمیدونم
☆:خب میگین چیکار کنیم؟کجا بریم؟
+:ایکاش تولدش نزدیک بود سوپرایزش میکردیم خیلی خوب میشد
¤:اره حیف شد
×:نظرتون راجب کمپ چیه!؟همون کمپ کنار رودخونه،جای ارومیه
♡:اره عالی میشه،بنظرم چند روز بریم اونجا،حال و هوای هممون عوض میشه ولی مهم کایلاعه
○:اگه کنار رودخونست ک عالیه
□:اره کایلا عاشق طبیعت و رودخونس
♤:خب فقط باید راضیش کنیم،اون ک همش تو اتاقه
♡:من راضیش میکنم،فقط حالش خوب بشه کافیه
+:هرکاری از دستمون بر میاد باید بکنیم
♧:خب،یونگی،نامجون،جین بلند شیم بریم خرید،دخترا شماهم وسایلتون جمع کنید،تهته توهمم زنگ بزن ب سیونگ(مسئول کمپ)بهش خبر بده فردا صبح راه میافتیم،کوک کایلا با تو سعی تا فردا یکم ب خودش بیاد
♡:هرکاری بتونم واسش میکنم
بلند شدیم و هرکی رفت سرکار خودش،ی سر ب کایلا زدم،هروقت میدیدمش دنیا رو سرم خراب میشد،دلم میخواست دوباره بلند شه و شروع کنه ب مسخره بازی،بغض سنگینی گلومو گرفته بود،رفتم تو اتاقمون،ب روزی فکر کردم ک تهیونگ بهم گفت دوسم داره
*فلشبک*۵روز قبل*
داشتم واسع دیدن یکی از همکارای قدیمیم(سینجا) میرفتم پارک ک تهیونگ جلومو گرفت
☆:'کجا؟! □:میخوام یکی از دوستامو ببینم میرم پارک
☆:تنها نمیشه من میبرمت ○:هوووف باشه
رفتیم پارک سینجا منتظرم بود رفتم و بغلش کردم
سینجا:واای دختر دلم واست تنگ شده بود چطوری
○:منم دلم تنگ شده بدک نیسم
خاستم بشینم ک تهیونگ اومد و دستشو تو دستم قفل کرد
☆:سلام من کیم تهیونگم،خب مینجی بریم
سینجا:منم لیسینجا هستم،ولی تازه اومدید
☆:باید بریم معذرت میخوام،دستمو فشار داد فهمیدم باید تایید کنم وگرنه ابروم میره
ادامه پارت بعد💙🌊
لایک کامنت💙🌊
#مینجی
با بچه ها تو سالن نشسته بودیم حرف میزدیم،من تو بغل تهیونگ بودم،نییانگ سرش روشونه هوپی بود،جونگکوک چهارزانو رو مبل نشسته بود،کایلاهم ک دوباره قرص خورده بود و خوابیده بود بقیه هم رو زمین نشسته بودن.همه نگران کایلا بودیم،خیلی کم غذا میخورد،فقط با قرص و دارو میتونست بخوابه،همش تو اتاق بود و بیشتر مواقع خواب بود،خیلی لاغر شده بود
¤:بچهها بیاین ببینیم چیکار میتونیم واسه کایلا بکنیم
♡:هروقت حال و روزشو میبینم قلبم میگیره،واقعا داره عذاب میکشه
□:دیگه نمیتونم ببینم داره از بین میره
○:باورم نمیشه این همون کایلاییه ک نمیتونست یجا بشینه
♤:باید بهش روحیه بدیم
♧:موافقم،مثلا یه جای متفاوت،یا یه برنامه جدید نمیدونم
☆:خب میگین چیکار کنیم؟کجا بریم؟
+:ایکاش تولدش نزدیک بود سوپرایزش میکردیم خیلی خوب میشد
¤:اره حیف شد
×:نظرتون راجب کمپ چیه!؟همون کمپ کنار رودخونه،جای ارومیه
♡:اره عالی میشه،بنظرم چند روز بریم اونجا،حال و هوای هممون عوض میشه ولی مهم کایلاعه
○:اگه کنار رودخونست ک عالیه
□:اره کایلا عاشق طبیعت و رودخونس
♤:خب فقط باید راضیش کنیم،اون ک همش تو اتاقه
♡:من راضیش میکنم،فقط حالش خوب بشه کافیه
+:هرکاری از دستمون بر میاد باید بکنیم
♧:خب،یونگی،نامجون،جین بلند شیم بریم خرید،دخترا شماهم وسایلتون جمع کنید،تهته توهمم زنگ بزن ب سیونگ(مسئول کمپ)بهش خبر بده فردا صبح راه میافتیم،کوک کایلا با تو سعی تا فردا یکم ب خودش بیاد
♡:هرکاری بتونم واسش میکنم
بلند شدیم و هرکی رفت سرکار خودش،ی سر ب کایلا زدم،هروقت میدیدمش دنیا رو سرم خراب میشد،دلم میخواست دوباره بلند شه و شروع کنه ب مسخره بازی،بغض سنگینی گلومو گرفته بود،رفتم تو اتاقمون،ب روزی فکر کردم ک تهیونگ بهم گفت دوسم داره
*فلشبک*۵روز قبل*
داشتم واسع دیدن یکی از همکارای قدیمیم(سینجا) میرفتم پارک ک تهیونگ جلومو گرفت
☆:'کجا؟! □:میخوام یکی از دوستامو ببینم میرم پارک
☆:تنها نمیشه من میبرمت ○:هوووف باشه
رفتیم پارک سینجا منتظرم بود رفتم و بغلش کردم
سینجا:واای دختر دلم واست تنگ شده بود چطوری
○:منم دلم تنگ شده بدک نیسم
خاستم بشینم ک تهیونگ اومد و دستشو تو دستم قفل کرد
☆:سلام من کیم تهیونگم،خب مینجی بریم
سینجا:منم لیسینجا هستم،ولی تازه اومدید
☆:باید بریم معذرت میخوام،دستمو فشار داد فهمیدم باید تایید کنم وگرنه ابروم میره
ادامه پارت بعد💙🌊
لایک کامنت💙🌊
۲۰.۴k
۲۵ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.