p
p..86
لیژان و دینگ یوشی متوجه خراب شدن هوا شدن باد بدی میوزید
لیژان..داره چه اتفاقی میوفته
سرپرست ..این اصلا خوب نیست
دینگ یوشی..چیشده
سرپرست..ییبو کنترلشو ب قدرتش از دست داده نمیتونه قدرتشو کنترل کنه
دینگ یوشی..این خیلی بده من باید برم پیش ییبو
لیژان..ن باید بمونی باید وایستیم ژان بیاد
دینگ یوشی..معذرت میخوام ولی نمیتونم ییبو تو همچین موقعیتی تنها بزارم
لیژان..اما
دینگ یوشی سوار اسب شد و رفت
لیژان..نرو خطرناکه
دینگ یوشی بی توجع ب حرفای لیژان ب راش ادامه داد
انسان ها هم داشتن تو جنگ همدیگرو میکشتن
چن ژیوان..داره چ اتفاقی میوفته
شوکای..این اصلا خوب نیست باید جلوشونو بگیریم
لینگ هه..نظرتون چیه از کریستال استفاده کنیم حالاک همه تیک هاشو داریم
چن ژیوان..ولی ما تجربه کار کردنو باهاش نداریم
شوکای..فعلا این تنها راهمونه باید جلوی این مصیبتو بگیریم بریم تو قصر میدونم تیکه های کریستال کجاست
شوکای و چن ژیوان همرای لینگ هه رفتن تو قصر
وانگ از یکی سراغ لینگ هه رو گرفت و بهش گفتن ب طرفه قصر رفته پس اونم رفت ب طرف قصر
یوشوشین ب همرای لوسی مردم هایی ک کنترل نمیشدنو میبردن ب جایه امنه
لوسی..تو از شرق برو من از غرب اوناییک کنترل نمیشنو بیار ب اینجا زود باش وقت نداریم
یوشوشین..باشه
ییبو هنوز تو همون حالت بود اصلا حواسش نبود داره چیکار میکنه تو قدرتش غرق شده بود
نئوهو..لعنت بهت بس کن دیگع
ییبو چشماشو باز کرد و دید انسان ها دارن همدیگرو میکشن همه جا هرجو مرجه
ولی نمیتونست جلوی قدرتشو بگیره انگار کاریو ک شروع کرده بود نمیتونست تموم کنه
مالچانیو..انگار نمیتونه جلوی قدرتشو بگیره
شوکای و بقیه رسیدن ب قصر
چن ژیوان..زود باش بگو اون تیک های کریستال کجاست
شوکای..اخرین بار من با ییبو اونارو تو اقامت گاهه امپراطور گزاشتم
چن ژیوان پس بریم
ژان تو زندان قلمرویه اسمانی بود زندانی های جورباجوری اونجا بود
ژان..پس دلربا کجاست
دلربا سرش از پنجره زندان بیرون بود متوجه هوای شیطانی شده بود
ژان یهو چشمش ب دلربا خورد و دلرباهم همینطور
دلربا..اینجا چیکار میکنی مگه نمیدونی خطرناکه
ژان..باید نجاتت بدم
دلربا..بهتره همین الان برگردی
ژان برو کنار وایستا
دلربا رفت عقب و ژان دره زندانشو شکست
ژان..زود باش بیا بیرون
دلربا..باید یچیزیو بهت بگم
ژان..منم همینطور ولی الان وقتش نیست باید بریم
دلربا..باشه
شوکای..و بقیه ب اقامت گاهه امپراطور رسیدن درو باز کردن و با شخصی ک پشت در بود مواجه شدن ک کریستالم تو دستش بود
شوکای..تو کی هستی
وانگ داشت دنبال لینگ هه میگشت ک دید چنتا سرباز دنبال یه دختر افتادن ک بله اون یوشوشین بود
سریاز ها میخاستن یوشوشینو بکشن ک یهو وانگ نجاتش داد وسربازارو کشت
یوشوشین یهو وانگو دید و خشکش زد اشکای شوق از چشماش جاری شده بود
یوشوشین..تو زنده ای وانگ باورم نمیشه
وانگ..تو منو میشناسی من نمیدونم تو کی هستی
یوشوشین.. منطورت چیه وانگ تو منو نمیشناسی
وانگ..نمیدونم کی هستی ولی بهتره خودتو تو خطر ندازی
بعد این حرف وانگ رفت دنبال لینگ هه
یوشوشین..یعنی چی چرا جوری رفتار میکنه ک منو نمیشناسه بهتره برم دنبالش و جواب سوالامو بگیرم ازش
اون شخصی ک کریستال تو دستش بود کسی نبود جز شن
شوکای..زودباش اونو بده ب ما
شن..صب کن میخام جلوی ییبو بگیرم
شوکای..تو ما حتی ب پادشاه شیاطین اعتماد میکنیم ولی ب تو ن
شن..پس چطور میخایید جلوی ییبو بگیرید مطمئن باش ییبو ک دستگیر کردم بعد هرکاری ک میخایید بکنید
چن ژیوان..چطور باهاش همکاری کنیم بعدش ک جلوی ییبو گرفتیم ب خدمتش برسیم
شوکای..بهتره کلکی تو کارت نباشه پس بگو باید چیکار کنیم ک کریستالو فعال کنیم
شن..افرین باهوش هستی باید قدرت معنویمونو باهم بزاریم تا قدرت کریستال فعال شه هرچی ادم بیشتر باشه بهتره
شوکای..خب پس بریم میخاستن برن بیرون ک با وانگ روبه رو شدن
لینگ هه..تو اینجا چیکار میکنی
وانگ..ادم هاییک کنترل نمیشن برده شدن ب یه جای امنه
لینگ هه..خوب پس مارو ببر پیششون
وانگ..بیایین دنبالم
ژان و دلربا تقریبن رسیدن ب در ورودی ک سرباز های اسمانی محاصرشون کردن
دلربا..حالا باید چیکار کنیم
ژان..باهاشون مبارزه میکنیم
میخاستن مبارزه کنن ک پادشاه قلمروی اسمانی اومد
پادشاه اسمانی..اینجا چ خبره
همگی تا زانو خم شدن
دلربا..احترام بزار شمشیرتو بنداز پایین
ژان..هنوز سرپا ایستاده بود
پادشاه اسمانی..تو کی هستی
ژان..از شش قلمرو اومدم
پادشاه اسمانی.فکردی ما باور میکنیم بندازینشون تو زندان
ژان میخاست مقاومت کنه ک دلربا بهش گفت بی فایدست
ژان ب ناچار شمشیرشو انداخت پایین
لیژان و دینگ یوشی متوجه خراب شدن هوا شدن باد بدی میوزید
لیژان..داره چه اتفاقی میوفته
سرپرست ..این اصلا خوب نیست
دینگ یوشی..چیشده
سرپرست..ییبو کنترلشو ب قدرتش از دست داده نمیتونه قدرتشو کنترل کنه
دینگ یوشی..این خیلی بده من باید برم پیش ییبو
لیژان..ن باید بمونی باید وایستیم ژان بیاد
دینگ یوشی..معذرت میخوام ولی نمیتونم ییبو تو همچین موقعیتی تنها بزارم
لیژان..اما
دینگ یوشی سوار اسب شد و رفت
لیژان..نرو خطرناکه
دینگ یوشی بی توجع ب حرفای لیژان ب راش ادامه داد
انسان ها هم داشتن تو جنگ همدیگرو میکشتن
چن ژیوان..داره چ اتفاقی میوفته
شوکای..این اصلا خوب نیست باید جلوشونو بگیریم
لینگ هه..نظرتون چیه از کریستال استفاده کنیم حالاک همه تیک هاشو داریم
چن ژیوان..ولی ما تجربه کار کردنو باهاش نداریم
شوکای..فعلا این تنها راهمونه باید جلوی این مصیبتو بگیریم بریم تو قصر میدونم تیکه های کریستال کجاست
شوکای و چن ژیوان همرای لینگ هه رفتن تو قصر
وانگ از یکی سراغ لینگ هه رو گرفت و بهش گفتن ب طرفه قصر رفته پس اونم رفت ب طرف قصر
یوشوشین ب همرای لوسی مردم هایی ک کنترل نمیشدنو میبردن ب جایه امنه
لوسی..تو از شرق برو من از غرب اوناییک کنترل نمیشنو بیار ب اینجا زود باش وقت نداریم
یوشوشین..باشه
ییبو هنوز تو همون حالت بود اصلا حواسش نبود داره چیکار میکنه تو قدرتش غرق شده بود
نئوهو..لعنت بهت بس کن دیگع
ییبو چشماشو باز کرد و دید انسان ها دارن همدیگرو میکشن همه جا هرجو مرجه
ولی نمیتونست جلوی قدرتشو بگیره انگار کاریو ک شروع کرده بود نمیتونست تموم کنه
مالچانیو..انگار نمیتونه جلوی قدرتشو بگیره
شوکای و بقیه رسیدن ب قصر
چن ژیوان..زود باش بگو اون تیک های کریستال کجاست
شوکای..اخرین بار من با ییبو اونارو تو اقامت گاهه امپراطور گزاشتم
چن ژیوان پس بریم
ژان تو زندان قلمرویه اسمانی بود زندانی های جورباجوری اونجا بود
ژان..پس دلربا کجاست
دلربا سرش از پنجره زندان بیرون بود متوجه هوای شیطانی شده بود
ژان یهو چشمش ب دلربا خورد و دلرباهم همینطور
دلربا..اینجا چیکار میکنی مگه نمیدونی خطرناکه
ژان..باید نجاتت بدم
دلربا..بهتره همین الان برگردی
ژان برو کنار وایستا
دلربا رفت عقب و ژان دره زندانشو شکست
ژان..زود باش بیا بیرون
دلربا..باید یچیزیو بهت بگم
ژان..منم همینطور ولی الان وقتش نیست باید بریم
دلربا..باشه
شوکای..و بقیه ب اقامت گاهه امپراطور رسیدن درو باز کردن و با شخصی ک پشت در بود مواجه شدن ک کریستالم تو دستش بود
شوکای..تو کی هستی
وانگ داشت دنبال لینگ هه میگشت ک دید چنتا سرباز دنبال یه دختر افتادن ک بله اون یوشوشین بود
سریاز ها میخاستن یوشوشینو بکشن ک یهو وانگ نجاتش داد وسربازارو کشت
یوشوشین یهو وانگو دید و خشکش زد اشکای شوق از چشماش جاری شده بود
یوشوشین..تو زنده ای وانگ باورم نمیشه
وانگ..تو منو میشناسی من نمیدونم تو کی هستی
یوشوشین.. منطورت چیه وانگ تو منو نمیشناسی
وانگ..نمیدونم کی هستی ولی بهتره خودتو تو خطر ندازی
بعد این حرف وانگ رفت دنبال لینگ هه
یوشوشین..یعنی چی چرا جوری رفتار میکنه ک منو نمیشناسه بهتره برم دنبالش و جواب سوالامو بگیرم ازش
اون شخصی ک کریستال تو دستش بود کسی نبود جز شن
شوکای..زودباش اونو بده ب ما
شن..صب کن میخام جلوی ییبو بگیرم
شوکای..تو ما حتی ب پادشاه شیاطین اعتماد میکنیم ولی ب تو ن
شن..پس چطور میخایید جلوی ییبو بگیرید مطمئن باش ییبو ک دستگیر کردم بعد هرکاری ک میخایید بکنید
چن ژیوان..چطور باهاش همکاری کنیم بعدش ک جلوی ییبو گرفتیم ب خدمتش برسیم
شوکای..بهتره کلکی تو کارت نباشه پس بگو باید چیکار کنیم ک کریستالو فعال کنیم
شن..افرین باهوش هستی باید قدرت معنویمونو باهم بزاریم تا قدرت کریستال فعال شه هرچی ادم بیشتر باشه بهتره
شوکای..خب پس بریم میخاستن برن بیرون ک با وانگ روبه رو شدن
لینگ هه..تو اینجا چیکار میکنی
وانگ..ادم هاییک کنترل نمیشن برده شدن ب یه جای امنه
لینگ هه..خوب پس مارو ببر پیششون
وانگ..بیایین دنبالم
ژان و دلربا تقریبن رسیدن ب در ورودی ک سرباز های اسمانی محاصرشون کردن
دلربا..حالا باید چیکار کنیم
ژان..باهاشون مبارزه میکنیم
میخاستن مبارزه کنن ک پادشاه قلمروی اسمانی اومد
پادشاه اسمانی..اینجا چ خبره
همگی تا زانو خم شدن
دلربا..احترام بزار شمشیرتو بنداز پایین
ژان..هنوز سرپا ایستاده بود
پادشاه اسمانی..تو کی هستی
ژان..از شش قلمرو اومدم
پادشاه اسمانی.فکردی ما باور میکنیم بندازینشون تو زندان
ژان میخاست مقاومت کنه ک دلربا بهش گفت بی فایدست
ژان ب ناچار شمشیرشو انداخت پایین
- ۱۳.۹k
- ۲۲ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط