آفتابدرحجاب

#آفتاب_در_حجاب
#قسمت_هفتم


🌱آن سحرگاه که پدر برای ضربت خوردن به مسجد می رفت، در یک خانه و نزد هم بودید.

💠 شب های خدا را تقسیم کرده بود میان شما دو برادر و خواهر؛ و هر شب بالش را بر سر یکی از شما می گشود.

🔷 تنها سه لقمه، تمامی افطار او در این شب ها بود و در مقابل سؤال شما می گفت:

🌱 دوست دارم با شکم گرسنه به دیدار خدا بروم.

🔷 آن شب، بی تاب در حیاط قدم می زد، مدام به آسمان نگاه می کرد و به خود می فرمود:

🌱به خدا دروغ نیست، این همان شبی است که خدا وعده داده است.



💠 آن شب، آن سحرگاه، وقتی اذان گفتند و پدر کمربندش را برای رفتن محکم کرد و با خود ترنم فرمود:

🌱اشدد حیازیمک للموت

🌱 فان الموت لاقیکا

🌱 و لا تجزع من الموت

🌱 اذا حل بوادیکا

🌱 کمربند عزمت را برای مرگ محکم کن

🌱 که مرگ به دیدار تو خواهد آمد

🌱 و مرگ پریشانت نکند

🌱 آن هنگام که به حضورت خواهد رسید



💠 حتی مرغابیان خانه نیز به فغان در آمدند و او را از رفتن باز داشتند.

🔷 نوک هایشان را به ردای پدر آویختند و التماس آمیز ناله کردند.

🔷 آن سحرگاه هم با تمام وجود در درونت فریاد کشیدی: نه! پدر جان! نروید.

🔷 ام کلثوم به چشم های با صلابت پدر نگاه کرد و آرام گفت:

🔸 پدر جان! شخص دیگری را برای نماز بفرستید.

🔷 و پدر فرمود:

🌱 از قدر الهی گریزی نیست.

#یارب_به_فضل_واحسان_تغییرده_قضارا #و_أکثروا_الدعاء_بتعجیل_الفرج_فإن_ذلک_فرجکم #بخوان_دعای_فرج#فقط_حیدر_امیرالمومنین_است#حیا#حجاب#اللهم_لعن_سقیفه#اللهم_لعن_الجبت_و_الطاغوت #با_ادب_باشیم #صلوات #مناجات #زندگی_خوب #انتقام_سخت #رمضان #عکس_نوشته #بخون #تلنگر #مهدویت #فاطمیه #مذهبی #شهادت #شهدا #محرم #غدیر #ولایت #امامت #قرآن_کریم #برائت #تولی #ظهور #دعای_فرج #هنر_زندگی #اهل_بیت #ثقلین #رافصی#علمدار_نیامد #اربعین #زیارت #فرهنگی #تربیتی #ویسگون #نور #ظلمت #وحدت #حدیث #شبهه#ashura #ما_بیخیال_سیلی_مادر_نمیشویم #علی_علی
🆔@bagheban
دیدگاه ها (۵)

#آفتاب_در_حجاب#قسمت_هفتم🌱کودک شش ماهه را گرم در آغوشت می فشر...

سلام دوستان خوبم اعلام نتایج چالش #ملت_حسین_به_رهبری_حسیناعل...

#آفتاب_در_حجاب#قسمت_هفتم💠 خون به چهره ی زرد و نزارش دویده اس...

#آفتاب_در_حجاب#قسمت_هفتم💠 هر چه دقیق تر به سپاه دشمن خیره می...

رمـان زخم عشـق توپارت پنـجم🫐✨︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵...

چپتر ۹ _ آرکانیوم و جنونماه ها گذشت...و سکوت خانه کوچک لیندا...

#پیرمرد ی تمام عمرش را بین #بازار و #کوچه سر می کردهرکسی بار...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط