ای کماندار بزن تیر مرا میطلبد
ای کماندار بزن تیر مرا میطلبد
ای تبر دار بکوب عاقبتش می افتم
یک نفر نیست فقط زود خلاصم بکند ؟
نکشی میکشمت باش ببین کی گفتم
داشتیم از غزلی دور به هم میگفتیم
در دل قاب دو همراه دوتا دست به دست
پشت گوشش همه ی سیزدهم را گفتم
قصه را آه کشیدم دل آیینه شکست
به فنا رفتم و رفتم که تورا شرح دهم
نشد از تو بنویسم تو به من منگنه ای
من زمین میخورم و باز تورا میجنگم
یکه تازی ، قدری ، مخمصه را یک تنه ای
با توام عشق ببین باز تورا میخوانم
با توام دور نشو شعر پدر سوخته ام
تو به فحشم بکشی یا نکشی حرفی نیست
من در این مرحله دندان به زبان دوخته ام
غم روراست ترین رابطه ها در من بود
با توام عشق مرا دست خیانت نسپار
بین این مردم عاشق کُش معشوقه فروش
مگذارم مگذارم مگذارم مگذار
من که آرایش و دردانه ی خلقت هستم
هر که مارا طلبد از ید یاهو بخرد
باید از جان گذری تا به اتاقم برسی
هرکه طاووس پسندد غم هندو ببرد
دوربین داشت به هر سمت تو سر میچرخاند
دوربین داشت تو را از همه دورت میکرد
عمق تنهایی تو از تو به تو بیشتر است
دوربین داشت تو را زنده به گورت میکرد
بر سر کوچه نشستی و به تصویر کشید
دیدت افسار به دستی و به تصویر کشید
عهد را باز شکستی و به تصویر کشید
و دگر عهد نبستی و به تصویر کشید
کاش آنجا که تو رفتی غم عالم میرفت
کاش این غربت جمعی همه با هم میرفت
تا به دنبال تو این عالم و آدم میرفت
به درک ، پشت تو نامحرم و محرم میرفت
میتوانستم از این پنجره پرواز کنم
آخرت بودم و میشد خودم آغاز کنم
میشد این عشق سگی را به تو ابراز کنم
نشد آخر که تورا سیر برانداز کنم
نشد آخر که از آن حوصله تنگ روم
چاره مرگ است که از ناحیه ی ننگ روم
باید از این سرطان تهمت پر رنگ روم
باید از سیطره ی حضرت خرچنگ روم
خانه تاریک شده تا که تو ظاهر بشوی
بلکه این بار نخواهی که مسافر بشوی
باعث هجرت مرغان مهاجر بشوی
و کمی دورتر از فصل مجاور بشوی
وسط خانه ی تاریک تو را میدیدم
آن ور دوری نزدیک تو را میدیدم
در تن هر رگ باریک تو را میدیدم
و پس از عطسه ی شلیک تو را میدیدم
نور قرمز شب روشن شدن خاطره ها
پرده ها را بکشانید که این پنجره ها
نور لجباز نتابند به این پرتره ها
گوره بابای تمام گره ها بر گره ها
وقت ظاهر شدنت بود هلاکم کردی
تازه فهمیدم از این عکس مرا کم کردی
مصلحت بود از این خاطره پاکم کردی
پای آن تاب مرا زنده به خاکم کردی
ناگهان پشت سرم در نزدی در وا شد
بعد عمری اسف و حال بدی در وا شد
پس از انگار غروبی ابدی در وا شد
رنگی از نور به تصویر زدی در وا شد
خنده ای داغ زدی و بدنم سوخت که سوخت
دکمه تا دکمه تنو پیرهنم سوخت که سوخت
واژه تاول شد و لحن و سخنم سوخت که سوخت
عکس ها را چه کنم فکر کنم سوخت که سوخت
#علیرضا_آذر
ای تبر دار بکوب عاقبتش می افتم
یک نفر نیست فقط زود خلاصم بکند ؟
نکشی میکشمت باش ببین کی گفتم
داشتیم از غزلی دور به هم میگفتیم
در دل قاب دو همراه دوتا دست به دست
پشت گوشش همه ی سیزدهم را گفتم
قصه را آه کشیدم دل آیینه شکست
به فنا رفتم و رفتم که تورا شرح دهم
نشد از تو بنویسم تو به من منگنه ای
من زمین میخورم و باز تورا میجنگم
یکه تازی ، قدری ، مخمصه را یک تنه ای
با توام عشق ببین باز تورا میخوانم
با توام دور نشو شعر پدر سوخته ام
تو به فحشم بکشی یا نکشی حرفی نیست
من در این مرحله دندان به زبان دوخته ام
غم روراست ترین رابطه ها در من بود
با توام عشق مرا دست خیانت نسپار
بین این مردم عاشق کُش معشوقه فروش
مگذارم مگذارم مگذارم مگذار
من که آرایش و دردانه ی خلقت هستم
هر که مارا طلبد از ید یاهو بخرد
باید از جان گذری تا به اتاقم برسی
هرکه طاووس پسندد غم هندو ببرد
دوربین داشت به هر سمت تو سر میچرخاند
دوربین داشت تو را از همه دورت میکرد
عمق تنهایی تو از تو به تو بیشتر است
دوربین داشت تو را زنده به گورت میکرد
بر سر کوچه نشستی و به تصویر کشید
دیدت افسار به دستی و به تصویر کشید
عهد را باز شکستی و به تصویر کشید
و دگر عهد نبستی و به تصویر کشید
کاش آنجا که تو رفتی غم عالم میرفت
کاش این غربت جمعی همه با هم میرفت
تا به دنبال تو این عالم و آدم میرفت
به درک ، پشت تو نامحرم و محرم میرفت
میتوانستم از این پنجره پرواز کنم
آخرت بودم و میشد خودم آغاز کنم
میشد این عشق سگی را به تو ابراز کنم
نشد آخر که تورا سیر برانداز کنم
نشد آخر که از آن حوصله تنگ روم
چاره مرگ است که از ناحیه ی ننگ روم
باید از این سرطان تهمت پر رنگ روم
باید از سیطره ی حضرت خرچنگ روم
خانه تاریک شده تا که تو ظاهر بشوی
بلکه این بار نخواهی که مسافر بشوی
باعث هجرت مرغان مهاجر بشوی
و کمی دورتر از فصل مجاور بشوی
وسط خانه ی تاریک تو را میدیدم
آن ور دوری نزدیک تو را میدیدم
در تن هر رگ باریک تو را میدیدم
و پس از عطسه ی شلیک تو را میدیدم
نور قرمز شب روشن شدن خاطره ها
پرده ها را بکشانید که این پنجره ها
نور لجباز نتابند به این پرتره ها
گوره بابای تمام گره ها بر گره ها
وقت ظاهر شدنت بود هلاکم کردی
تازه فهمیدم از این عکس مرا کم کردی
مصلحت بود از این خاطره پاکم کردی
پای آن تاب مرا زنده به خاکم کردی
ناگهان پشت سرم در نزدی در وا شد
بعد عمری اسف و حال بدی در وا شد
پس از انگار غروبی ابدی در وا شد
رنگی از نور به تصویر زدی در وا شد
خنده ای داغ زدی و بدنم سوخت که سوخت
دکمه تا دکمه تنو پیرهنم سوخت که سوخت
واژه تاول شد و لحن و سخنم سوخت که سوخت
عکس ها را چه کنم فکر کنم سوخت که سوخت
#علیرضا_آذر
۷.۶k
۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.