مادربزرگ همیشه می گفت درد تن یک جا نمی ماند کلیه می زن

مادربزرگ همیشه می گفت دردِ تن یک جا نمی ماند ، کلیه می زند به کمر ، کمر می زند به پا ، پا می زند به قلب ، می گفت درد هی توی تنت تقسیم می شود.
اما درد روح ، قُلمبه می شود یک جا امانت را می برد ، هرکسی هم که از راه برسد و بپرسد چه مرگت است ؟ فقط می شود دستت را روی زانو و کمرت بگذاری و ناله کنی که تیر می کشد.
درد روح را نمی شود نشان کسی داد....
دیدگاه ها (۱)

یک جاهایی بدون اینکه کسی متوجه شودناگهان جوهـرت ته میکشد ......

یکی از روزهای چهل سالگیتدر میان گیر و دار زندگی ملال آورتلاب...

مگر نه چنین است که هموارهروزها تهی از عشق استهر سپیده‏دم ناب...

یک زندگی کم استبرای آن‌که تمام شکل‌هایدوستت دارم را با تو در...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط