اشتباه بزرگی به اسم اعتماد....
اشتباه بزرگی به اسم اعتماد....
پارت ششم
__
پرش زمانی به فردا ...
رو مبل نشسته بود و در حال سریال دیدن بود که جیمین وارد خونه شد
#ا.ت...لباس جمع کردی!؟
ات:نه ...بیا با هم جمع کنیم
#اوکی...
از اونجای که ا.ت وقتی پدر و مادرش فوت کردند عموش مسئولیت بزرگ کردن ا.ت رو گرفت جیمین و ا.ت بعد از مرگ خانواده ای که توش بزرگ شدن تو یه خونه با جیمین زندگی میکرد ...
سمت اتاق جیمین رفت
#کجا؟!
ات:اول لباس های تو رو جمع میکنیم
#اما...اوکی اوکی
بعد از جمع کردند لباس های خودش و جیمین ا.ت سمت آشپزخونه رفت
ات:غذا چی درست کنم که برای فردا هم باشه ؟!
جیمین:نمیدونم ...میخوای پیتزا سفارش بدم برای فردا استیک درست کنیم ؟!
ات:هوممم...آره آره
بعد از اینکه پیتزا سفارش دادن خوردن و یکم خونه رو تمیز کردند که ساعت دو صبح/شب شده بود...
ات:بریم استیک ؟!
#بریم
شروع کردند به درست کردند استیک
پرش زمانی در اتوبوس*
جیمین ا.ت کنار هم نشسته بودند بعد از یک ساعت رسیدند همه پیاده شدند وسایلشون رو گرفتند ا.ت زود تر از جیمین داشت میرفت که خورد به کسی ...وسایلش افتاد نشست و شروع کرد به جمع کردند سرش رو آورد بالا که با تهیونگ روبرو شد
ات:به چی نگاه میکنی ؟!
_جای عذر خواهیته؟!...مثل این به من خوردی ها
ات:خب چیشد ؟؟...نمردی که...
بلند شد برگرده که با جیمین روبرو شد
#ببینم تو اینجا هم نمیخوای ا.ت رو ول کنی ؟!...بهتره تو این سه ، چهار روزی که اینجا هستیم از جلو ا.ت هم سعی کن رد نشی
_من از هر جایی دلم بخواد رد میشم ...حالا فرقی نداره از جلو یه دختر باشه با یه هر،،زه
تهیونگ با کلمه آخر نگاهی به ا.ت کرد جیمین نفسش رو محکم بیرون داد
#حیف نمیخوام این اردو رو خراب کنم وگرنه همین جا رو رینگ بُکس میکردم و تا جون داشتی میزدمت
_هروقت تونستی این کار رو کنی بیا حرف بزن
تهیونگ سمت هم گروهی هاش رفت
ات:جیمین ...لازم نیست باهاش بحث کنی
جیمین بدون حرفی رفت که جیهوپ اومد پیشم
@ببینم اتفاقی بینشون نیافتاد
ات:هوپا شانس آوردیم باید حواسمون به جیمین و تهیونگ باشه
@خب ...من حواسم هست ولی تو هم حواست باشه هرجا تهیونگ بود جیمین رو از اونجا دور کنی
ات: سخته ولی اوکی ...
دیگه همه کم کم داخل چادراشون مستقر شده بودند ...هوا داشت تاریک میشد که از پشت بلند گو چیزی رو اعلام کردند که ...
نظر یادت نره رفیق!
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#JIMIN#TAEHYUNG#fake
پارت ششم
__
پرش زمانی به فردا ...
رو مبل نشسته بود و در حال سریال دیدن بود که جیمین وارد خونه شد
#ا.ت...لباس جمع کردی!؟
ات:نه ...بیا با هم جمع کنیم
#اوکی...
از اونجای که ا.ت وقتی پدر و مادرش فوت کردند عموش مسئولیت بزرگ کردن ا.ت رو گرفت جیمین و ا.ت بعد از مرگ خانواده ای که توش بزرگ شدن تو یه خونه با جیمین زندگی میکرد ...
سمت اتاق جیمین رفت
#کجا؟!
ات:اول لباس های تو رو جمع میکنیم
#اما...اوکی اوکی
بعد از جمع کردند لباس های خودش و جیمین ا.ت سمت آشپزخونه رفت
ات:غذا چی درست کنم که برای فردا هم باشه ؟!
جیمین:نمیدونم ...میخوای پیتزا سفارش بدم برای فردا استیک درست کنیم ؟!
ات:هوممم...آره آره
بعد از اینکه پیتزا سفارش دادن خوردن و یکم خونه رو تمیز کردند که ساعت دو صبح/شب شده بود...
ات:بریم استیک ؟!
#بریم
شروع کردند به درست کردند استیک
پرش زمانی در اتوبوس*
جیمین ا.ت کنار هم نشسته بودند بعد از یک ساعت رسیدند همه پیاده شدند وسایلشون رو گرفتند ا.ت زود تر از جیمین داشت میرفت که خورد به کسی ...وسایلش افتاد نشست و شروع کرد به جمع کردند سرش رو آورد بالا که با تهیونگ روبرو شد
ات:به چی نگاه میکنی ؟!
_جای عذر خواهیته؟!...مثل این به من خوردی ها
ات:خب چیشد ؟؟...نمردی که...
بلند شد برگرده که با جیمین روبرو شد
#ببینم تو اینجا هم نمیخوای ا.ت رو ول کنی ؟!...بهتره تو این سه ، چهار روزی که اینجا هستیم از جلو ا.ت هم سعی کن رد نشی
_من از هر جایی دلم بخواد رد میشم ...حالا فرقی نداره از جلو یه دختر باشه با یه هر،،زه
تهیونگ با کلمه آخر نگاهی به ا.ت کرد جیمین نفسش رو محکم بیرون داد
#حیف نمیخوام این اردو رو خراب کنم وگرنه همین جا رو رینگ بُکس میکردم و تا جون داشتی میزدمت
_هروقت تونستی این کار رو کنی بیا حرف بزن
تهیونگ سمت هم گروهی هاش رفت
ات:جیمین ...لازم نیست باهاش بحث کنی
جیمین بدون حرفی رفت که جیهوپ اومد پیشم
@ببینم اتفاقی بینشون نیافتاد
ات:هوپا شانس آوردیم باید حواسمون به جیمین و تهیونگ باشه
@خب ...من حواسم هست ولی تو هم حواست باشه هرجا تهیونگ بود جیمین رو از اونجا دور کنی
ات: سخته ولی اوکی ...
دیگه همه کم کم داخل چادراشون مستقر شده بودند ...هوا داشت تاریک میشد که از پشت بلند گو چیزی رو اعلام کردند که ...
نظر یادت نره رفیق!
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#JIMIN#TAEHYUNG#fake
۱۱.۵k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.