سفر طولانی پارت ۲
*جیهوپ*
از دختره جدا شدم
ولی یه بوسه ازش گرفتم
خیلی دلم میخواست دوباره ببینمش
رفته بودم یکم مواد غذایی بگیرم و به جاهای دیدنی برم
(هوپی تو هواپیما هتل رو رزرو کرده)
بعد از بیرون رفتنم
به هتل رفتم که...
*سوجین*
از پسره جدا شدم
توی راه بودم که دلم واسش تنگ شد
}اوو...بیخیال دختر
به سمت خونه ی جیسو میرفتم(دوستش)
خیلی دلم واسش تنگ شده بود
(علامت جیسو _)
_اااا....سلام دختررری
}وای خدایا بوزینه
.
.
کل مجرا رو برای جیسو توضیح دادم
_او..دختر ....میبینم عاشق شدی
}ها...نبابا خخ (دس پاچه)
بعد از ۲ ساعت رفتم هتل کلی بهم خوش گذشت
توی راه یه عالمه غذا و خوراکی خریدم
اتاق ۲۵۸
خب همینه
رفتم تو و مواد غذایی هارو چیدم
و رفتم افتادم روی تخت
که صدای آه و ناله میااومد
متکا رو اون وری کردم
}هومم...منم میخوام
بعد از چند مین
(همه ی این حرف های زن و مرد با داد هست)
زنه: آههههه
مرده: (خنده های چیز)
زنه: اوفففف آاااااا هههه
زنه:فاکککک.....خیلی بزرگههههه
نمیتونم تحمل کنممم
(و همچنین صدای رو تخت پریدن(البته پایین تنه اش رو میکوبوند ))
مرده: بیبییییی. پو..صیت..و بدههه
زنه: آآههه دددیییی. بخورششش
زنه: آیییی خیلی خوبههههه
زنه: ضربه بزنننن
مرده: یاااهههه......
زنه: میخوامشششش
مرده: بخورررر
مرده: بیبی خیلی ک..س..ی
زنه: چرا ..ددی بزرگم
مرده: چون تا صبح میخوام بکنمتتت
زنه: منو بکششش
زنه: میخوامششش
مرده: آآههههههههههه
از شدت بلند بودن صداشون رفتم بیرون
میخواستم شکایت کنم
واقعا که
دیدم از اتاق های بغلی هم همین صدا میاد
یعنی همه دارن میکنن؟؟
خیلی تحریک شده بودم
صداشون منو دیونه میکرد
در حالی که در باز بود به در تکیه دادم و زدم زیر گریه
رو زمین نشستم و زانو هام رو بغل کردم
*جیهوپ*
از آسانسور اومدم بیرون که صدا های بدی شنیدم
رفتم سمت اتاق ۲۵۷
که دقیقا صدا از همون جا بود رفتم عقب تر
》یااا....چرا تو اتاق من (با صدای نسبتا بلند)
》من اینو رزرو کردم
یکم دقت کردم که صدای گریه میامد و در اتاق بغلی واز بود رفتم توش رو نگاه کردم چیزی نبود
پتیین رو نگاه کردم که دیدم اون دخترس داره گریه میکنه
رفتم بغلش نشستم و بغلش کردم
》چرا گریه میکنی؟
》به خاطر سر و صدا؟
*سوجین*
صدای همون پسره اومد
بهش توجه نکردم
که اومد بغلم کرد
》چرا گریه میکنی؟
》به خاطر سر و صدا؟
}اوهوم....منم میخوام ه...م..همه..
هق هق....
》او....بیخیال
》من اینجام
}اره تو اینجایی .....ها یعنی چی
(دماغش رو پاک میکنه)
》میتونم بیام تو؟
}اره
خرید ها و وسایلم رو گذاشتم پشت در و در رو قفل کردم
(اینو بگم که وسایل هاشون زیاد نبود و باخودشون میتونستن ببرن)
از روی زمین براید بغلش کردم و
خماری😈
بچه ها به زودی نمیزارم شاید هم بزارم حمایت کنید دوست بوس✋
و اینکه من توی عید هم میزارم
از دختره جدا شدم
ولی یه بوسه ازش گرفتم
خیلی دلم میخواست دوباره ببینمش
رفته بودم یکم مواد غذایی بگیرم و به جاهای دیدنی برم
(هوپی تو هواپیما هتل رو رزرو کرده)
بعد از بیرون رفتنم
به هتل رفتم که...
*سوجین*
از پسره جدا شدم
توی راه بودم که دلم واسش تنگ شد
}اوو...بیخیال دختر
به سمت خونه ی جیسو میرفتم(دوستش)
خیلی دلم واسش تنگ شده بود
(علامت جیسو _)
_اااا....سلام دختررری
}وای خدایا بوزینه
.
.
کل مجرا رو برای جیسو توضیح دادم
_او..دختر ....میبینم عاشق شدی
}ها...نبابا خخ (دس پاچه)
بعد از ۲ ساعت رفتم هتل کلی بهم خوش گذشت
توی راه یه عالمه غذا و خوراکی خریدم
اتاق ۲۵۸
خب همینه
رفتم تو و مواد غذایی هارو چیدم
و رفتم افتادم روی تخت
که صدای آه و ناله میااومد
متکا رو اون وری کردم
}هومم...منم میخوام
بعد از چند مین
(همه ی این حرف های زن و مرد با داد هست)
زنه: آههههه
مرده: (خنده های چیز)
زنه: اوفففف آاااااا هههه
زنه:فاکککک.....خیلی بزرگههههه
نمیتونم تحمل کنممم
(و همچنین صدای رو تخت پریدن(البته پایین تنه اش رو میکوبوند ))
مرده: بیبییییی. پو..صیت..و بدههه
زنه: آآههه دددیییی. بخورششش
زنه: آیییی خیلی خوبههههه
زنه: ضربه بزنننن
مرده: یاااهههه......
زنه: میخوامشششش
مرده: بخورررر
مرده: بیبی خیلی ک..س..ی
زنه: چرا ..ددی بزرگم
مرده: چون تا صبح میخوام بکنمتتت
زنه: منو بکششش
زنه: میخوامششش
مرده: آآههههههههههه
از شدت بلند بودن صداشون رفتم بیرون
میخواستم شکایت کنم
واقعا که
دیدم از اتاق های بغلی هم همین صدا میاد
یعنی همه دارن میکنن؟؟
خیلی تحریک شده بودم
صداشون منو دیونه میکرد
در حالی که در باز بود به در تکیه دادم و زدم زیر گریه
رو زمین نشستم و زانو هام رو بغل کردم
*جیهوپ*
از آسانسور اومدم بیرون که صدا های بدی شنیدم
رفتم سمت اتاق ۲۵۷
که دقیقا صدا از همون جا بود رفتم عقب تر
》یااا....چرا تو اتاق من (با صدای نسبتا بلند)
》من اینو رزرو کردم
یکم دقت کردم که صدای گریه میامد و در اتاق بغلی واز بود رفتم توش رو نگاه کردم چیزی نبود
پتیین رو نگاه کردم که دیدم اون دخترس داره گریه میکنه
رفتم بغلش نشستم و بغلش کردم
》چرا گریه میکنی؟
》به خاطر سر و صدا؟
*سوجین*
صدای همون پسره اومد
بهش توجه نکردم
که اومد بغلم کرد
》چرا گریه میکنی؟
》به خاطر سر و صدا؟
}اوهوم....منم میخوام ه...م..همه..
هق هق....
》او....بیخیال
》من اینجام
}اره تو اینجایی .....ها یعنی چی
(دماغش رو پاک میکنه)
》میتونم بیام تو؟
}اره
خرید ها و وسایلم رو گذاشتم پشت در و در رو قفل کردم
(اینو بگم که وسایل هاشون زیاد نبود و باخودشون میتونستن ببرن)
از روی زمین براید بغلش کردم و
خماری😈
بچه ها به زودی نمیزارم شاید هم بزارم حمایت کنید دوست بوس✋
و اینکه من توی عید هم میزارم
۹.۴k
۲۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.