مرگ را نمی توانستم باور کنم...
مرگ را نمی توانستم باور کنم...
ننه چطور ممکن بود بمیرد؟
پس چه کسی رخت مردم را می شست؟
پس کی برای مردم کلاش می چید؟
هر وقت ما شیطانی میکردیم کی میان ران هامان را با چنگول کبود میکرد؟
چه کسی به بابا التماس میکرد ,
که برای عیدمان جفتی جوراب بخرد؟
چطور ممکن بود ننه بمیرد؟
او می بایستی زنده باشد تا ظرف بشوید،
جارو بکند،
عذرا را شیر بدهد ,
و بغض و دردش را بروز ندهد و روی جگرش بریزد...
دست های یخ زده و قاچ قاچ خودش و ما را هرشب وازلین بمالد...
و برامان قصه بگوید...
قصه های خوب...
....ننه خوب بود...
همیشه دست هایش بوی صابون می داد،
بوی پول خرده میداد ,
و قاچ قاچ بود و دردناک بود...
#آبشوران
#علی_اشرف_درویشیان
ننه چطور ممکن بود بمیرد؟
پس چه کسی رخت مردم را می شست؟
پس کی برای مردم کلاش می چید؟
هر وقت ما شیطانی میکردیم کی میان ران هامان را با چنگول کبود میکرد؟
چه کسی به بابا التماس میکرد ,
که برای عیدمان جفتی جوراب بخرد؟
چطور ممکن بود ننه بمیرد؟
او می بایستی زنده باشد تا ظرف بشوید،
جارو بکند،
عذرا را شیر بدهد ,
و بغض و دردش را بروز ندهد و روی جگرش بریزد...
دست های یخ زده و قاچ قاچ خودش و ما را هرشب وازلین بمالد...
و برامان قصه بگوید...
قصه های خوب...
....ننه خوب بود...
همیشه دست هایش بوی صابون می داد،
بوی پول خرده میداد ,
و قاچ قاچ بود و دردناک بود...
#آبشوران
#علی_اشرف_درویشیان
۵۹۴
۱۷ آبان ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.