کجایی هم نشین لحظه های داغ و تبدارم

کجایی هم نشین لحظه های داغ و تبدارم ؟
ببین رفتی ومن با ابرها تا گریه می بارم

تصور کردنت تنها امیدم هست می دانی ؟
اگر شاعر شوی، می بینی ام با ماه بیدارم

بیا یک لحظه، فروردین چشمانم !خدایم شو
که تا پاییز سالی نانوشته فکر دیدارم

هزاران چشمک مبهم ،هزاران قصه ی بی تو
هزاران خنده ی مرده ،نمیدانم چه بشمارم ؟

ترانه با تو می خندد،غزلها در نگاهت مست
سپیدی از تو موزون شد وَمن تک بیتِ بیمارم

مرا در شهر آدم ها رها کردی و من بی تو
فقط یک دفتر شعر و کمی هم قاصدک دارم

شبیه نقطه چینم که فقط پر می شوم با تو!
برو انگار باید بی نهایت نقطه بگذارم..............
دیدگاه ها (۱)

یاد آن نم نم جانانه ی پاییز بخیروعده ی آخرمان، گر چه غم انگی...

سینه ام را گشته ام ، هیچت نمی یابم چرا؟گر تو رویایی بگو ، هر...

مرا ببخش بهارم ، که عاشقت گشتمغبارِ لحظه شمارِ دقایقت گشتمدو...

من و دیوار - و دیوار- و دیوار... نشدهیچ کس مثل من از پنجره ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط