پارت28
#پارت28
شیطونکِ بابا🥺💜
+ خونه من....
با ترس نگاش کردم و گفتم:
_ خونه ی شما؟؟ برای چی؟؟
+ یه کار کوچیک دارم بعدش میرسونمت
_ آخه دیرم میشه اینطوری
+ نترس نمیشه کوچولو
کوچولو و حناق ۲۴ساعته یابو خان ، از اینکه یکی بهم بگه کوچولو واقعا متنفرم
پاشو محکم تر روی گاز فشار داد و با سرعت از ماشینا سبقت میگرفت ، نگاهی به ساعت انداختم که ۶ و رب رو نشون میداد
باید ساعت ۸ اونجا میبودم ، البته اگه آقا افراز منو به موقع برسونه
بعد از نیم ساعت به خونه ویلایی بزرگی رسیدیم ، افراز با ریموت درو باز کرد و وارد خونه شد
با دیدن سنگ نمای خونه و درختای میوه ای که تو حیاط بودن با ذوق درحال تماشای دورو اطرافم بودم
+ خب پیاده شو ، ممکنه کارم یکم طول بکشه
_ باشه
از ماشین پیاده شدم و باهم به سمت داخل رفتیم ، وارد خونه که شدیم با دیدن دیزاینش نزدیک بود کلام بیوفته
اوووف خونه رو حاجی!! برگام چقد خوشگله!! مثل ندید بدیدا داشتم نگا میکردم که افراز گفت:
+ من میرم طبقه بالا زود میام
سری تکون دادم و به سمت مبل تک نفره ای رفتم و روش نشستم....
حدود بیست دقیقه ای از رفتن افراز میگذشت و هنوز نیومده بود
کلافه نگاهی به ساعت انداختم ، وای نزدیک ۸بود ، هوا هم کمکم تاریک شده بود و ممکن بود دیرم بشه
وای خونه ی به این بزرگی یه کولرنداره؟؟ داشتم از گرما میپختمممم ، مانتومو در آوردم و موهای عرق کردمو که به پشت گردنم چسبیده بود تکون تکون دادم تا کمی خنک شم
از سرجام بلند شدم و گفتم:
_ افراز؟؟ کجایی؟؟
شیطونکِ بابا🥺💜
+ خونه من....
با ترس نگاش کردم و گفتم:
_ خونه ی شما؟؟ برای چی؟؟
+ یه کار کوچیک دارم بعدش میرسونمت
_ آخه دیرم میشه اینطوری
+ نترس نمیشه کوچولو
کوچولو و حناق ۲۴ساعته یابو خان ، از اینکه یکی بهم بگه کوچولو واقعا متنفرم
پاشو محکم تر روی گاز فشار داد و با سرعت از ماشینا سبقت میگرفت ، نگاهی به ساعت انداختم که ۶ و رب رو نشون میداد
باید ساعت ۸ اونجا میبودم ، البته اگه آقا افراز منو به موقع برسونه
بعد از نیم ساعت به خونه ویلایی بزرگی رسیدیم ، افراز با ریموت درو باز کرد و وارد خونه شد
با دیدن سنگ نمای خونه و درختای میوه ای که تو حیاط بودن با ذوق درحال تماشای دورو اطرافم بودم
+ خب پیاده شو ، ممکنه کارم یکم طول بکشه
_ باشه
از ماشین پیاده شدم و باهم به سمت داخل رفتیم ، وارد خونه که شدیم با دیدن دیزاینش نزدیک بود کلام بیوفته
اوووف خونه رو حاجی!! برگام چقد خوشگله!! مثل ندید بدیدا داشتم نگا میکردم که افراز گفت:
+ من میرم طبقه بالا زود میام
سری تکون دادم و به سمت مبل تک نفره ای رفتم و روش نشستم....
حدود بیست دقیقه ای از رفتن افراز میگذشت و هنوز نیومده بود
کلافه نگاهی به ساعت انداختم ، وای نزدیک ۸بود ، هوا هم کمکم تاریک شده بود و ممکن بود دیرم بشه
وای خونه ی به این بزرگی یه کولرنداره؟؟ داشتم از گرما میپختمممم ، مانتومو در آوردم و موهای عرق کردمو که به پشت گردنم چسبیده بود تکون تکون دادم تا کمی خنک شم
از سرجام بلند شدم و گفتم:
_ افراز؟؟ کجایی؟؟
۳.۹k
۲۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.