My angel part
My angel (part4)
~ قربان ماشین اماده است
_ باشه …
دختر از پله ها پایین اومد و رو به روی مرد ایستاد
_ خیلی زیبا شدی ، بیشتر از چیزی که تصور میکردم کاملا مناسبی برای اینکه نقش دوست دخترمو بازی کنی
+ هی حواست باشه ها من اصلا شوخی ندارم ، از حد خودت نگذر من فقط قراره نقش دوست دخترتو بازی کنم
_ خیله خب جوجه
+ به من نگو جوجه
_ چشم پرنسس بفرمائید
“ الان من دارم اشتباه میبینم یا خوده ارباب بود ؟
‘ تاحالا ندیده بودم انقدر مهربون باشه حتما دختره رو خیلی دوست داره
“ خوش به حاله دختره
‘ هعی بیا بریم که ما فقط میتونیم حسرت چنین زندگی رو بخوریم
……
سوار ماشین شدن و مرد شروع کرد به صحبت کردن
_ زیاد با کسی حرف نزن ، از کنار من جم نخور و سمت نوشیدنی ها نرو و از کسی قبول نکن ، طبیعی رفتار کن و هر مشکلی پیش اومد به خودم بگو
+ اوهوم
( من چم شده ؟ چرا دارم به حرفای این گوش میدم ؟ هی ا. ت حواست باشه چه غلطی داری میکنی
فقط به خاطره اینکه جون پدر و مادرم در خطره چیزی نمیگم بفهم اینو ) و باز هم مکالمه های جنجالی و ازار دهنده ذهن دخترک موجب ازارش میشد …
دیگه صحبتی بینشون رد و بدل نشد و بعد از رسیدن به مکان مورده نظر از ماشین پیاده شدن و به دستور کریستوفر دستش رو دوره دست بنگ چان حلقه کرد و با جدیت وارد مهمونی شدن … همه نگاه ها روی دختر بود ، همه با تعجب و کمی حسادت نگاهشون میکردن …
( زیبا ها از این به بعد به جای استفاده از کلمه دختر فعل هایی رو استفاده میکنم که شما انجام دهنده کار باشید به نظرم اینطوری بهتره )
به سمت میزی که اسم چان روش قرار داشت رفتین ، چان صندلی ای بیرون کشید و بهت اشاره کرد تا روش بشینی و تو هم بدون تردید روش نشستی و خوده چان هم روی صندلی مجاورت قرار گرفت ، کمی عصبی به نظر میومد پس سکوت رو ترجیح دادی ..
مردی قد بلند و چهارشونه که میشد لقب جذاب رو بهش داد به سمتتون اومد و با گرفتن اجازه رو به روی شما نشست …
= میبینم که بلخره از دوست دخترت رو نمایی کردی ، الان میتونم بفهمم دلیلش چی بوده که انقدر برای نشون دادنش وقت تلف کردی و سعی داشتی برای خودت نگهش داری
چان ابرو ای بالا انداخت و سوالی رو مطرح کرد
_ اونوقت دلیلش چی بوده اقای پارک ؟
= زیبایی خانوم بنگ
_ بعد کی بهت اجازه داده با اون چشمای کثیفت اینجوری دوست دخترمو نگاه کنی ؟ گمشو تا بلایی سرت نیاوردم
مرد از روی صندلی بلند شد و بدونه زدنه حرف اضافه ای از شما دور شد … چان که دیگه خیلی عصبی شده بود کتش رو در اورد و روی شونه های برهنه ات قرار داد … نگاهی به اطراف کردی کسی حواسش به شمت نبود پس گفتی :
+ براچی همچین کاری کردی ، لباس نپوشیدم که کتتو بندازی روم
_ هیچی نگو ا.ت اگه عصبی بشم کله این مهمونیو به اتیش میکشم ، نمیبینی این عوضیا چطوری با چشماشون بدنتو میبلعن ؟ دیگه اعتراضی نشنوم ، حواست باشه از جات جم نخور ، من باید برم با یکی از شریکام حرف بزنم …
+ باشه
میزه شما گوشه ای از کلاب قرار داشته و به خوبی قابل مشاهده نبود .. چان رفت و تو هم از بیکاری به رقصیدن بقیه و شراب خوردنشون نگاه میکردی … همه چی خوب بود تا اینکه دست گرمی روی شونت قرار گرفت
= میبینم که تنها شدی بانو
نگاهی به صاحب دست کردی ، درسته همون عوضی بود که چان باهاش بحث کرده بود ، نگاهی عصبی و جدی بهش کردی و جمله رو توی صورتش پرت کردی
+ دستتو بکش
= نه بابا زبونم که داری ، کریستوفر سلیقه ی خوبی داره
+ با تو بودم دست کثیفتو از روی شونم وردار
= نه پرنسس کاره ما به اینجا ختم نمیشه
سریعا براید بغلت کرد ، ورزش کار بود و زورت بهش نمیرسید هرچی سعی کردی داد بزنی و کمک بگیری صدات به هیچ جا نمی رسید ، صدای موزیک زیادی بلند بود … تا به خودت اومدی دیدی توی یک اتاق نسبتا کوچیک که فقط تخت بزرگی وسطش قرار داشت هستی و در قفل شده و کاری از دستت بر نمیاد و اون عوضی بهت نزدیک تر میشد … کت چان رو از روی شونه هات جدا کرد روی زمین انداخت ، سرش رو نزدیک تر کرد و به ارومی وارد گردنه سفید و برهنه ات کرد …
= بوی خیلی خوبی میدی پرنسس
+ ولم کن عوضی
دست هات رو بالای سرت قفل کرد و شروع کرد به بوسیدنت ، هر چقدر تقلا میکردی فایده نداشت مرد قوی تر از چیزی بود که بدنه زریف تو بتونه مانعش بشه ، اما باز هم تلاش میکردی … نفهمیدی چیشد که ……
~ قربان ماشین اماده است
_ باشه …
دختر از پله ها پایین اومد و رو به روی مرد ایستاد
_ خیلی زیبا شدی ، بیشتر از چیزی که تصور میکردم کاملا مناسبی برای اینکه نقش دوست دخترمو بازی کنی
+ هی حواست باشه ها من اصلا شوخی ندارم ، از حد خودت نگذر من فقط قراره نقش دوست دخترتو بازی کنم
_ خیله خب جوجه
+ به من نگو جوجه
_ چشم پرنسس بفرمائید
“ الان من دارم اشتباه میبینم یا خوده ارباب بود ؟
‘ تاحالا ندیده بودم انقدر مهربون باشه حتما دختره رو خیلی دوست داره
“ خوش به حاله دختره
‘ هعی بیا بریم که ما فقط میتونیم حسرت چنین زندگی رو بخوریم
……
سوار ماشین شدن و مرد شروع کرد به صحبت کردن
_ زیاد با کسی حرف نزن ، از کنار من جم نخور و سمت نوشیدنی ها نرو و از کسی قبول نکن ، طبیعی رفتار کن و هر مشکلی پیش اومد به خودم بگو
+ اوهوم
( من چم شده ؟ چرا دارم به حرفای این گوش میدم ؟ هی ا. ت حواست باشه چه غلطی داری میکنی
فقط به خاطره اینکه جون پدر و مادرم در خطره چیزی نمیگم بفهم اینو ) و باز هم مکالمه های جنجالی و ازار دهنده ذهن دخترک موجب ازارش میشد …
دیگه صحبتی بینشون رد و بدل نشد و بعد از رسیدن به مکان مورده نظر از ماشین پیاده شدن و به دستور کریستوفر دستش رو دوره دست بنگ چان حلقه کرد و با جدیت وارد مهمونی شدن … همه نگاه ها روی دختر بود ، همه با تعجب و کمی حسادت نگاهشون میکردن …
( زیبا ها از این به بعد به جای استفاده از کلمه دختر فعل هایی رو استفاده میکنم که شما انجام دهنده کار باشید به نظرم اینطوری بهتره )
به سمت میزی که اسم چان روش قرار داشت رفتین ، چان صندلی ای بیرون کشید و بهت اشاره کرد تا روش بشینی و تو هم بدون تردید روش نشستی و خوده چان هم روی صندلی مجاورت قرار گرفت ، کمی عصبی به نظر میومد پس سکوت رو ترجیح دادی ..
مردی قد بلند و چهارشونه که میشد لقب جذاب رو بهش داد به سمتتون اومد و با گرفتن اجازه رو به روی شما نشست …
= میبینم که بلخره از دوست دخترت رو نمایی کردی ، الان میتونم بفهمم دلیلش چی بوده که انقدر برای نشون دادنش وقت تلف کردی و سعی داشتی برای خودت نگهش داری
چان ابرو ای بالا انداخت و سوالی رو مطرح کرد
_ اونوقت دلیلش چی بوده اقای پارک ؟
= زیبایی خانوم بنگ
_ بعد کی بهت اجازه داده با اون چشمای کثیفت اینجوری دوست دخترمو نگاه کنی ؟ گمشو تا بلایی سرت نیاوردم
مرد از روی صندلی بلند شد و بدونه زدنه حرف اضافه ای از شما دور شد … چان که دیگه خیلی عصبی شده بود کتش رو در اورد و روی شونه های برهنه ات قرار داد … نگاهی به اطراف کردی کسی حواسش به شمت نبود پس گفتی :
+ براچی همچین کاری کردی ، لباس نپوشیدم که کتتو بندازی روم
_ هیچی نگو ا.ت اگه عصبی بشم کله این مهمونیو به اتیش میکشم ، نمیبینی این عوضیا چطوری با چشماشون بدنتو میبلعن ؟ دیگه اعتراضی نشنوم ، حواست باشه از جات جم نخور ، من باید برم با یکی از شریکام حرف بزنم …
+ باشه
میزه شما گوشه ای از کلاب قرار داشته و به خوبی قابل مشاهده نبود .. چان رفت و تو هم از بیکاری به رقصیدن بقیه و شراب خوردنشون نگاه میکردی … همه چی خوب بود تا اینکه دست گرمی روی شونت قرار گرفت
= میبینم که تنها شدی بانو
نگاهی به صاحب دست کردی ، درسته همون عوضی بود که چان باهاش بحث کرده بود ، نگاهی عصبی و جدی بهش کردی و جمله رو توی صورتش پرت کردی
+ دستتو بکش
= نه بابا زبونم که داری ، کریستوفر سلیقه ی خوبی داره
+ با تو بودم دست کثیفتو از روی شونم وردار
= نه پرنسس کاره ما به اینجا ختم نمیشه
سریعا براید بغلت کرد ، ورزش کار بود و زورت بهش نمیرسید هرچی سعی کردی داد بزنی و کمک بگیری صدات به هیچ جا نمی رسید ، صدای موزیک زیادی بلند بود … تا به خودت اومدی دیدی توی یک اتاق نسبتا کوچیک که فقط تخت بزرگی وسطش قرار داشت هستی و در قفل شده و کاری از دستت بر نمیاد و اون عوضی بهت نزدیک تر میشد … کت چان رو از روی شونه هات جدا کرد روی زمین انداخت ، سرش رو نزدیک تر کرد و به ارومی وارد گردنه سفید و برهنه ات کرد …
= بوی خیلی خوبی میدی پرنسس
+ ولم کن عوضی
دست هات رو بالای سرت قفل کرد و شروع کرد به بوسیدنت ، هر چقدر تقلا میکردی فایده نداشت مرد قوی تر از چیزی بود که بدنه زریف تو بتونه مانعش بشه ، اما باز هم تلاش میکردی … نفهمیدی چیشد که ……
- ۲۰.۵k
- ۱۷ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط