من عادت کردم صبحا تا لنگ ظهر و یه کم اونور ترش بخوابم

.
من عادت کردم صبحا تا لنگ ظهر و یه کم اونور ترش بخوابم!
من عادت کردم شبا تا دم دمای صبح بیدار بمونم و هی موزیک گوش بدم و با گوشیم ور برم، آخر سرم اونقدری اینور واونور غلت بزنم که از خستگی خوابم ببره...
من عادت کردم بعد حموم موهامو سشوار نکشم که سرما بخورم که حالم بد شه که تب کنم که هذیون بگم که بتونم گریه کنم تا دلم خالی شه، که کسی نخواد بم بخنده...
من عادت کردم زیر بارون قدم بزنم و بخندم ولی از چشمام اشک بریزه که نبینه کسی چکیدن اشکامو روی صورتم...
من عادت کردم چاییمو تلخ بخورم، قهوه مو تلخ تر، حرفامو تلخ ترین‌‌‌، انقد که دیگه هیچ تلخی رو حس نکنم...
من عادت کردم رو زخمای تنم خودم مرهم بزارم که محتاج بودنِ دستای نوازشگرِ هیچ نامردی نباشم توی روزگارم...
من عادت کردم رو دلتنگیام سرپوشِ رقص بذارم و دیوونگی کنم تا یادم بره هرچی که قبلا دلخوشی بوده برام که ناخوشی شده الان...
من خودمو عادت دادم به دیوونگی،
که به خیلی چیزا فکر نکنم،
مثلا به قبلنم و بودناش،
مثلا به الانم و نبودناش،
مثلا به لحن صداش،
مثلا به خنده هاش،
خنده هاش...
آخ خنده هاش!
.
_لیلا فرهمند
دیدگاه ها (۱)

به دنبال کدام پایان، خلاف جاده ایستادی؟چرا تا عادتت کردم، به...

صبح ها رالبخندی بچسبانید گوشه لبتان!دلیلش مهم نیستاصلا نیازی...

ببخشید که بابات شدم سهیل، خدا تو رو یهویی داد. اولش که مثل ب...

اسباید دوم لباس اریکاNovel: Lost heart Part:③ویو اِریکارفتم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط