my star
?پارت 3
نامی : در حضور اینا ؟
جیمین : ولشون کنیم میرن یه جای قابل دسترس
ویوی کوک
جلسه شروع شد
جین : خب لی سوهی شده رغیب ما
کوک : خب میکشیمش
نامی : نمیشه همه جا بادیگارد داره حتی تو خونه
هانا : خب تو غذاش سم بریزین و به جای گارسون بهش بدین
جیمین : ایده ی خوبیه
یونگی : همه ی مارو میشناسه
کوک : نه منو ندیده
جیمین : منم ندیده
کوک : پس جیمین بره امشب کارشو بسازه من شب بیمارستان کاردارم
هوسوک : مواظب خودت باش
کوک : هیونگ مگه بچم
ته : آره بچه ای کوچولو حالا خداحافظ
هانا خواب بود بلندش کردم و بردمش پایین گذاشتمش تو ماشین جیمین
کوک : میخواستن جشن بگیرن اینم ببر
جیمین : باشه
رفتم یکی از ماشین هامو تو گاراژ برداشتمو رفتم خونه
یوان : به به آقا بلخره اومدن
کوک : هرکاری میخوای بکنی براش آمادم " سرد "
یوان : خبر رسیده مدیر مدرسه رو کشتی و خواهرتو وسط کلاس بردی بیرون میخواستی بزنیش چرا اینکارا رو کردی
بهم سیلی زد
کوک : برای محافظت از هانا " سرد "
یوان : پسره ی گستاخ
اول چاقو فرو کرد توی پهلوم بعد شروع به زدم کرد
۳۰ دقیقه بعد
یوان : بلند شو برو گمشو بیرون
کوک : نمیگفتیم آخ همین کارو میکردم " سرد "
رفتم بیرون که جیمین زنگ زد
شروع مکالمه
جیمین : کوک هانا بیدار شده و میگه نباید میزاشتین بری خونه
کوک : بهش بگو حالم خوبه
جیمین : سریع بیا خونه ی من
پایان مکالمه
بدون توجه به حرف جیمین رفتم بیمارستان
رفتم من پذیرش
کوک : مریض آقای کیم نامجون
پرستار : الان بهشون خبر میدم
که نامجون چند
نامی : چی شده پرستار
کوک : من اومدم
پرستار : آقای جئون هستن که هر روز میان خون زیادی ازدست دادن
کوک : نه نه خوبم فقط اومدم پهلوم رو به بزنی
نامی : کوک تو حالت خوب نیست
کوک : همین که گفتم نامجون
۱ ساعت بعد
نامی : خب کارم تمومه ولی حالت خوب نیست کوک
کوک : جیمین گفته برم خونش هانا بهونه میگیره
نامی : خب برو
بلند شدم و رفتم خونه ی جیمین
کوک : هوم چی شده هانا
هانا : داداشی نباید میرفتی خونه نگاه کن صورتتو
کوک : اینا مال دیشبه
یونا : یا ابوالفضل
جیمین : چی شده کوک
کوک : هیچی
هانا : همیشه وقتی منو میبره جایی بعدش کتک میخوره یعنی در واقع هرروز
کوک : حالا چرا بهونه میگرفتی
جیمین : من یک ساعت پیش بهت گفتم را الان اومدی
کوک : رفته بودم بیمارستان
یونا : پس بخاطر همین میگفتی باید بری بیمارستان
هانا : چرا رفتی بیمارستان کوک
کوک : هیچی چاقو رو تا آخر تو پهلوم فرو کرد
جیمین : منم سکو تا آخر تو حلق یارو فرو کردم
هانا : کو ببینم
لباسمو بالا دادم
جیمین : چه نوع چاقویی بود " تعجب "
یونا : از این چاقو پنج سانتیا بوده
کوک : من چه میدونم کار هرروزمه یادم نمیاد با چه چاقویی چیکار میکنه
هانا :.......
نامی : در حضور اینا ؟
جیمین : ولشون کنیم میرن یه جای قابل دسترس
ویوی کوک
جلسه شروع شد
جین : خب لی سوهی شده رغیب ما
کوک : خب میکشیمش
نامی : نمیشه همه جا بادیگارد داره حتی تو خونه
هانا : خب تو غذاش سم بریزین و به جای گارسون بهش بدین
جیمین : ایده ی خوبیه
یونگی : همه ی مارو میشناسه
کوک : نه منو ندیده
جیمین : منم ندیده
کوک : پس جیمین بره امشب کارشو بسازه من شب بیمارستان کاردارم
هوسوک : مواظب خودت باش
کوک : هیونگ مگه بچم
ته : آره بچه ای کوچولو حالا خداحافظ
هانا خواب بود بلندش کردم و بردمش پایین گذاشتمش تو ماشین جیمین
کوک : میخواستن جشن بگیرن اینم ببر
جیمین : باشه
رفتم یکی از ماشین هامو تو گاراژ برداشتمو رفتم خونه
یوان : به به آقا بلخره اومدن
کوک : هرکاری میخوای بکنی براش آمادم " سرد "
یوان : خبر رسیده مدیر مدرسه رو کشتی و خواهرتو وسط کلاس بردی بیرون میخواستی بزنیش چرا اینکارا رو کردی
بهم سیلی زد
کوک : برای محافظت از هانا " سرد "
یوان : پسره ی گستاخ
اول چاقو فرو کرد توی پهلوم بعد شروع به زدم کرد
۳۰ دقیقه بعد
یوان : بلند شو برو گمشو بیرون
کوک : نمیگفتیم آخ همین کارو میکردم " سرد "
رفتم بیرون که جیمین زنگ زد
شروع مکالمه
جیمین : کوک هانا بیدار شده و میگه نباید میزاشتین بری خونه
کوک : بهش بگو حالم خوبه
جیمین : سریع بیا خونه ی من
پایان مکالمه
بدون توجه به حرف جیمین رفتم بیمارستان
رفتم من پذیرش
کوک : مریض آقای کیم نامجون
پرستار : الان بهشون خبر میدم
که نامجون چند
نامی : چی شده پرستار
کوک : من اومدم
پرستار : آقای جئون هستن که هر روز میان خون زیادی ازدست دادن
کوک : نه نه خوبم فقط اومدم پهلوم رو به بزنی
نامی : کوک تو حالت خوب نیست
کوک : همین که گفتم نامجون
۱ ساعت بعد
نامی : خب کارم تمومه ولی حالت خوب نیست کوک
کوک : جیمین گفته برم خونش هانا بهونه میگیره
نامی : خب برو
بلند شدم و رفتم خونه ی جیمین
کوک : هوم چی شده هانا
هانا : داداشی نباید میرفتی خونه نگاه کن صورتتو
کوک : اینا مال دیشبه
یونا : یا ابوالفضل
جیمین : چی شده کوک
کوک : هیچی
هانا : همیشه وقتی منو میبره جایی بعدش کتک میخوره یعنی در واقع هرروز
کوک : حالا چرا بهونه میگرفتی
جیمین : من یک ساعت پیش بهت گفتم را الان اومدی
کوک : رفته بودم بیمارستان
یونا : پس بخاطر همین میگفتی باید بری بیمارستان
هانا : چرا رفتی بیمارستان کوک
کوک : هیچی چاقو رو تا آخر تو پهلوم فرو کرد
جیمین : منم سکو تا آخر تو حلق یارو فرو کردم
هانا : کو ببینم
لباسمو بالا دادم
جیمین : چه نوع چاقویی بود " تعجب "
یونا : از این چاقو پنج سانتیا بوده
کوک : من چه میدونم کار هرروزمه یادم نمیاد با چه چاقویی چیکار میکنه
هانا :.......
۶.۴k
۱۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.