رمان پسر دایی من
🦋رمان پسر دایی من 🦋
Part²⁰
پسرم الان حالش خوب نیست نمیدونه چی میگه
بابغض گفتم
نه عمو من تنتنفرو تو چشماش دیدم
#نفس
نمیدونم چم شد که اون حرفارو به هامون زدم من نباید بهش دل میبستم اون یه نفره دیگه رو دوست داره
تو همین فکرا بودم که دیدم در باز شدو یه دختر خوشگل باهامون آمد تو
باتعجب نگاشون کردم که
دختره گفت
سلام اسم من مریم بلا بدور
واقعا هامون حق داره عاشقش بشه اون کجا من کجا
از بهت بیرون آمدم و گفتم
سلام مرسی ممنون
هامون خیلی ازت بهم گفتش از اونی که فکر میکردم خیلی خوشگلی
بالبخند گفتم
ممنون عزیزم
روبه هامون گفت
هامون میشه بری بیرون
باشه خوشگلم
با بغض نگاش کردم
وقتی هامون رفت بیرون دختره بهم گفت
دوستش داری
باتعجب گفتم
چیی
میگم هامونو دوست داری
نه
ولی من عشقو از چشماتون میبینم هم هامون وهم تو
باپوزخند گفتم
هه
ببخشید سوتفاهم نشه ولی هامون منو دوست نداره
از کجا میدونی
میدونم دیگه اون یکی دیگه رو دوست داره
باتعجب گفت
Part²⁰
پسرم الان حالش خوب نیست نمیدونه چی میگه
بابغض گفتم
نه عمو من تنتنفرو تو چشماش دیدم
#نفس
نمیدونم چم شد که اون حرفارو به هامون زدم من نباید بهش دل میبستم اون یه نفره دیگه رو دوست داره
تو همین فکرا بودم که دیدم در باز شدو یه دختر خوشگل باهامون آمد تو
باتعجب نگاشون کردم که
دختره گفت
سلام اسم من مریم بلا بدور
واقعا هامون حق داره عاشقش بشه اون کجا من کجا
از بهت بیرون آمدم و گفتم
سلام مرسی ممنون
هامون خیلی ازت بهم گفتش از اونی که فکر میکردم خیلی خوشگلی
بالبخند گفتم
ممنون عزیزم
روبه هامون گفت
هامون میشه بری بیرون
باشه خوشگلم
با بغض نگاش کردم
وقتی هامون رفت بیرون دختره بهم گفت
دوستش داری
باتعجب گفتم
چیی
میگم هامونو دوست داری
نه
ولی من عشقو از چشماتون میبینم هم هامون وهم تو
باپوزخند گفتم
هه
ببخشید سوتفاهم نشه ولی هامون منو دوست نداره
از کجا میدونی
میدونم دیگه اون یکی دیگه رو دوست داره
باتعجب گفت
- ۵.۰k
- ۲۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط