وقتی مافبا بود و
وقتی مافبا بود و.....
یااااا شما ها حیا ندارین؟
@جیمینا...یه لحظه بیا...
جیمین میره سمت تهیونگ و منم آروم آروم میرم تو آشپزخونه تا صبحانه درست کنم
از حق نگذریم جیمین تو رابطه رحم نداره و دقیقاً همونطوریه که من میخوام رابطه های خشنننن
حالا دروغ چرا...من از جیمین خوشم میاد اما... اونو نمیدونم... هه آخه چرا پارک جیمین بزرگ ترین مافیای آسیا باید از من خوشش بیاد... هه... به چیا فکر میکنم...
همینطور غرق افکارم بودم که با قرار گرفتن دست یکی رو شونم از افکارم بیرون اومدم
¥هانا حالا دیشب خوش گذشت؟
+یااااا بس کنین دیگه
¥وایسا یه سوال دیگه میپرسم آخرین سوال
+بنالللل
¥یااااا....
+کوفت
¥ده دیقه پیش... جیمین ـ... توت خالی کرد یا....
+با حرفی که زد از جا پریدم و سریع جیمینو صدا زدم
+پارک جیمینننننننننن
_یا حضرت بنگتن چیشده؟
رفتم و سریع موضوع رو دم گوشش گفتم
_آمممم... وایسا.... فک کنم بیرون
+شانس اوردی چاگیا...
¥@چاگیا؟؟؟؟!!!!
~علامت خواهر هانا بود♡هایون
♡~هانااااااااااا
+از دهنم پریدددددد چوصافت(کصافت خودمونه منو زفیقام اینطوری میگیم به هم)
♡~آرام باش
+لیااا
~هوم؟
+هوم و کوفت هوم و درد هوم و مرض اصلا گمشو نمیخوام
~وااااا خوب چیکار داشتی اونی کوچولو
+غذا رو بچین رو میز... آها من اونی کوچولو نیستمممممم
_@¥آروم باش بچه جان
+خفه شیددددد
۱ماه بعد
جیمین ویو
الان یک ماه از اون ماجرا گذشته
ولی هانا داره باهام سرد میشه و بیخیال همه چی شده
اوایل شوخی میکردیم ولی بعد یه مدت انگار یه طوری شده و با کسی زیاد حرف نمیزنه
هانا ویو
من از حس خودم مطمئن شدم من جیمینو دوست دارن ولی اون نه پس برای اینکه فراموشش کنم رابطمو باهاش... سرد میکنم
الان یک ماه گذشته و جیمین دیر میاد خونه و من هیچ وقت ازش نمیپرسم چرا دیر میای چون به من هیچ ربطی نداره من هیچ کارشم
آهههههه امروز باید برم تمرین کنم
آقای پارک گفته امروز زود میاد خونه
1 ساعت بعد
+آهههه بلاخره تموم شد
_خسته نباشی(لبخند خیلی کم)
ممنون(سرد)
_هانا... اتفاقی افتاده؟... از چیزی ناراحتی؟
+نع(جدی)
_پس چتهههه... چرا انقدر سرد شدی(داد)
بطری آبمو گرفتم و از سالن تیر اندازی اومدم بیرون و اون هم دنبالم راه اوفتاد و دستمو گرفت و منو به سمت خودش برگردوند
_جواب سوالمو نگرفتم(جدی)
+دلیل... خاصی نیست... شاید دیگه حوصله ندارم با کسی حرف بزنم یا دلم میخواد... نمیدونم....
_هانا.. من... من... هیچی
دستمو ول کرد و رفت و منم به سمت خونه رفتم
جیمین ویو
امشب باید برم یه جایی ماموریت دارم باید یه سری محموله و بار رو تحویل بگیرم
ویو شب
_بکهیون
ب. ن. بله قربان
_همه افراد آماده ان
ب. ن. بله قربان
_خوبه..... همه سوار شینن... راه میوفتیم
ویو هانا
تو اتاقم بودم که صدای جیمین...
یااااا شما ها حیا ندارین؟
@جیمینا...یه لحظه بیا...
جیمین میره سمت تهیونگ و منم آروم آروم میرم تو آشپزخونه تا صبحانه درست کنم
از حق نگذریم جیمین تو رابطه رحم نداره و دقیقاً همونطوریه که من میخوام رابطه های خشنننن
حالا دروغ چرا...من از جیمین خوشم میاد اما... اونو نمیدونم... هه آخه چرا پارک جیمین بزرگ ترین مافیای آسیا باید از من خوشش بیاد... هه... به چیا فکر میکنم...
همینطور غرق افکارم بودم که با قرار گرفتن دست یکی رو شونم از افکارم بیرون اومدم
¥هانا حالا دیشب خوش گذشت؟
+یااااا بس کنین دیگه
¥وایسا یه سوال دیگه میپرسم آخرین سوال
+بنالللل
¥یااااا....
+کوفت
¥ده دیقه پیش... جیمین ـ... توت خالی کرد یا....
+با حرفی که زد از جا پریدم و سریع جیمینو صدا زدم
+پارک جیمینننننننننن
_یا حضرت بنگتن چیشده؟
رفتم و سریع موضوع رو دم گوشش گفتم
_آمممم... وایسا.... فک کنم بیرون
+شانس اوردی چاگیا...
¥@چاگیا؟؟؟؟!!!!
~علامت خواهر هانا بود♡هایون
♡~هانااااااااااا
+از دهنم پریدددددد چوصافت(کصافت خودمونه منو زفیقام اینطوری میگیم به هم)
♡~آرام باش
+لیااا
~هوم؟
+هوم و کوفت هوم و درد هوم و مرض اصلا گمشو نمیخوام
~وااااا خوب چیکار داشتی اونی کوچولو
+غذا رو بچین رو میز... آها من اونی کوچولو نیستمممممم
_@¥آروم باش بچه جان
+خفه شیددددد
۱ماه بعد
جیمین ویو
الان یک ماه از اون ماجرا گذشته
ولی هانا داره باهام سرد میشه و بیخیال همه چی شده
اوایل شوخی میکردیم ولی بعد یه مدت انگار یه طوری شده و با کسی زیاد حرف نمیزنه
هانا ویو
من از حس خودم مطمئن شدم من جیمینو دوست دارن ولی اون نه پس برای اینکه فراموشش کنم رابطمو باهاش... سرد میکنم
الان یک ماه گذشته و جیمین دیر میاد خونه و من هیچ وقت ازش نمیپرسم چرا دیر میای چون به من هیچ ربطی نداره من هیچ کارشم
آهههههه امروز باید برم تمرین کنم
آقای پارک گفته امروز زود میاد خونه
1 ساعت بعد
+آهههه بلاخره تموم شد
_خسته نباشی(لبخند خیلی کم)
ممنون(سرد)
_هانا... اتفاقی افتاده؟... از چیزی ناراحتی؟
+نع(جدی)
_پس چتهههه... چرا انقدر سرد شدی(داد)
بطری آبمو گرفتم و از سالن تیر اندازی اومدم بیرون و اون هم دنبالم راه اوفتاد و دستمو گرفت و منو به سمت خودش برگردوند
_جواب سوالمو نگرفتم(جدی)
+دلیل... خاصی نیست... شاید دیگه حوصله ندارم با کسی حرف بزنم یا دلم میخواد... نمیدونم....
_هانا.. من... من... هیچی
دستمو ول کرد و رفت و منم به سمت خونه رفتم
جیمین ویو
امشب باید برم یه جایی ماموریت دارم باید یه سری محموله و بار رو تحویل بگیرم
ویو شب
_بکهیون
ب. ن. بله قربان
_همه افراد آماده ان
ب. ن. بله قربان
_خوبه..... همه سوار شینن... راه میوفتیم
ویو هانا
تو اتاقم بودم که صدای جیمین...
- ۴.۳k
- ۱۳ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط