پاییز هم پاییزای قدیم

پاییز هم پاییزای قدیم
سوز میزد توی تن آدم دلش میلرزید .
یاد گذشته ها میکردی
دلت هوای آدم ها را میکرد بی هوا .
میرفتی سراغشان را می گرفتی؛
شبهایش سرعت میگرفت و میگذشت.
جان نمی گرفت ازت .
تنهاییت توی تنت مدام چرخ نمیزد.
به سینه ات چنگ نمیزد غم باد نداشتیم ما .
شبها بلند بود و حرفها دلچسب تر
از زندگی می گفتند آدم ها .
سرشان بالا بود.
میخندیدند خیلی قشنگ .
توی کوچه پس کوچه ها درختهای خرمالو و انار بود
نه مثل حالا با این ساختمان های
سربه فلک کشیده .
انگار میخواهند توی ابرها کنار خدا بخوابند.
زیر لحاف میخزیدیم و زل میزدیم
به آسمون
آسمون هم مثل برگ درختا نارنجی میشد انگار .
یهـ‌ رنگ و یه دل . مثل آدماش .
دلچسب بود ......



.
.
دیدگاه ها (۴)

بعضی از معاشرتها برام بوی زندگی میدناینطورین که ته مونده ی ا...

اگر یک روز در این جهان غم تمام شود؛ خوشحال بودن بلدی؟...

شاهکار زندگی چیست؟این که در میان مردم زندگی کنی ولی هیچگاه ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط