چشم خود بستم که دیگر چشم مستش ننگرم

چشم خود بستم که دیگر چشم مستش ننگرم
ناگهان دل داد زد :دیوانه !من می بینمش

#شهریار
دیدگاه ها (۳)

ــ « دردی اگر داریّ و همدردی نداری،با چاه آن را در میان بگذا...

چرا پنهان کنم؟ عشق است و پیداستدرین آشفته اندوه نگاهمتو را م...

فاضل نظری:هم از سکوت گریزان، هم از صدا بیزارچنین چرا دلتنگم؟...

آلبر کامو. نویسنده ی مورد علاقه ی من

چشم خود بستم که دیگر چشم مستش ننگرمدل داد زد دیوانه من میبین...

زندگی خلاصه ایست از:ناخواسته به دنیا امدن، ناگهان بزرگ شدنمخ...

اگر ســاقی حسین است،من می نخورده مستمخبر از خود ندارم،که بود...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط