My lovely mafia🍷🧸🐾 p²⁸
هایون « میخواستم روی فضولمو بخوابونم...ولی مگه میشد؟ (T_T) برای همین
وایسادم و تک تک لحظات رو دیدم...مرتیکه عنننن...روی اونیم دست بلند کرد...حیح ولی از کار یونگی خوشم اومد...لاقل خوبه با خواهرش خوبه...هعی روزگار کاش جیهوپ هم با من اینجوری بود حیق🥲درحال افسوس خوردن بودم که دستی روی شونم حس شد...
هوسوک « رفته بودم یکم آب بخورم که صدای سوجون و صدای دارقققق چیزی مثل سیلی باعث شد آب نخورده برگردم...دیدم یونگی و سوجون دست به یقه شدند خواستم جداشون کنم که نگهبانا سوجون رو انداختند بیرون...بگم وقتی به یونجی سیلی زد جوش نیووردم دروغ گفتم...حقیقتا دلم میخواس هفش کنم ک یونگی دمش گرم...میخاستم برم دیگه که متوجه جسم کوچولو با دوتا چشم فضول که داشت ماجرا رو نگاه میکرد شدم...هعی...خیلی داشت با حسرت نگاهشون میکرد...کا..کاش رابطه خواهر برادریمون جوری بود ک ازت متنفر نباشم...
خیلی اروم و سوسکی رفتم و از پشت دستمو گذاشتم پشتش...جرر بزور جلوی خودمو گرفتم تا نخندم...مگه آخه جن دیدی بچه؟!
یونگی « به یونجی نگاه کردم.. سفید سفید شده بود...خوبی؟؟
یونجی « هقققق اوپا...اگه اگه نبودی منو میبرد بزور و...
یونگی « آروم بغلش کردم...نترس...من اینجام...یونجی از اینکه بهت بی محلی میکنم نتیجه نگیر بدم میاد ازت...یونجی..تو تنها کسی هستی که برام موندی...انتظار داری بذارم کسی اذیتت کنع؟!
یونجی « مرسی....داداشی...
.
.
.
وایسادم و تک تک لحظات رو دیدم...مرتیکه عنننن...روی اونیم دست بلند کرد...حیح ولی از کار یونگی خوشم اومد...لاقل خوبه با خواهرش خوبه...هعی روزگار کاش جیهوپ هم با من اینجوری بود حیق🥲درحال افسوس خوردن بودم که دستی روی شونم حس شد...
هوسوک « رفته بودم یکم آب بخورم که صدای سوجون و صدای دارقققق چیزی مثل سیلی باعث شد آب نخورده برگردم...دیدم یونگی و سوجون دست به یقه شدند خواستم جداشون کنم که نگهبانا سوجون رو انداختند بیرون...بگم وقتی به یونجی سیلی زد جوش نیووردم دروغ گفتم...حقیقتا دلم میخواس هفش کنم ک یونگی دمش گرم...میخاستم برم دیگه که متوجه جسم کوچولو با دوتا چشم فضول که داشت ماجرا رو نگاه میکرد شدم...هعی...خیلی داشت با حسرت نگاهشون میکرد...کا..کاش رابطه خواهر برادریمون جوری بود ک ازت متنفر نباشم...
خیلی اروم و سوسکی رفتم و از پشت دستمو گذاشتم پشتش...جرر بزور جلوی خودمو گرفتم تا نخندم...مگه آخه جن دیدی بچه؟!
یونگی « به یونجی نگاه کردم.. سفید سفید شده بود...خوبی؟؟
یونجی « هقققق اوپا...اگه اگه نبودی منو میبرد بزور و...
یونگی « آروم بغلش کردم...نترس...من اینجام...یونجی از اینکه بهت بی محلی میکنم نتیجه نگیر بدم میاد ازت...یونجی..تو تنها کسی هستی که برام موندی...انتظار داری بذارم کسی اذیتت کنع؟!
یونجی « مرسی....داداشی...
.
.
.
۵۶.۵k
۰۶ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.