ادامه داستان رقیب عشقیم
ادامه داستان رقیب عشقیم
حمایت کنید مرسی
از زبون یونا:)
جیمین یه نگاهی به دورو بر انداخت
جیمین: واو چ اتاق کیوتی 🦄
یونا: آره رنگ بنفش اتاقمو کیوت کرده
جیمین دوری تو اتاقم زد ....
منم دورو برو نگا میکردم ک چشمم ب تختم خورد زیر عروسکم لباس زیرم افتاده بود
توی دلم خدا خدا میکردم ک جیمین سمت تختم نره😥
جیمین بر گشت و نگاهی ب تختم کرد و گفت وا چرا عروسک برعکسه اومد سمت تخت
نشست رو تخت تا ک عروسک رو درست کنه
یونا: یااا خدا الان میبینه( تودلش)
رفتم جلو پریدم رو جیمین
چشمامو باز کردم جیمین رو تخت ولو بودو من رو جیمین بودم به هم خیره شده بودیم
جیمین: چند لحظه همین جوری بمون ...تا دیوونه وار عاشقت بشم و مات بهم نگا کرد
پنج دقیقه بعد!
بلند شدم جیمین هم بلند شد
جیمین: دعوای مامان بابات خدا کنه تا صبح تموم نشه😂
یونا: یااا این چ حرفیه خاک تو سرت😑
جیمین: عجببب
ک یهو مامانم درو باز کرد
مامان: آقای پارک ازتون معذرت میخوام
ببخشید ک بد گذشت
جیمین: یه نگاهی ب من کرد و گفت خیلی هم خوش گذشت😂❤️
ممنون از پذیرایی تون من باید برم ..
باهامون خداحافظی کرد و رفت
ادامه دارد
نظر بدین
حمایت کنید مرسی
از زبون یونا:)
جیمین یه نگاهی به دورو بر انداخت
جیمین: واو چ اتاق کیوتی 🦄
یونا: آره رنگ بنفش اتاقمو کیوت کرده
جیمین دوری تو اتاقم زد ....
منم دورو برو نگا میکردم ک چشمم ب تختم خورد زیر عروسکم لباس زیرم افتاده بود
توی دلم خدا خدا میکردم ک جیمین سمت تختم نره😥
جیمین بر گشت و نگاهی ب تختم کرد و گفت وا چرا عروسک برعکسه اومد سمت تخت
نشست رو تخت تا ک عروسک رو درست کنه
یونا: یااا خدا الان میبینه( تودلش)
رفتم جلو پریدم رو جیمین
چشمامو باز کردم جیمین رو تخت ولو بودو من رو جیمین بودم به هم خیره شده بودیم
جیمین: چند لحظه همین جوری بمون ...تا دیوونه وار عاشقت بشم و مات بهم نگا کرد
پنج دقیقه بعد!
بلند شدم جیمین هم بلند شد
جیمین: دعوای مامان بابات خدا کنه تا صبح تموم نشه😂
یونا: یااا این چ حرفیه خاک تو سرت😑
جیمین: عجببب
ک یهو مامانم درو باز کرد
مامان: آقای پارک ازتون معذرت میخوام
ببخشید ک بد گذشت
جیمین: یه نگاهی ب من کرد و گفت خیلی هم خوش گذشت😂❤️
ممنون از پذیرایی تون من باید برم ..
باهامون خداحافظی کرد و رفت
ادامه دارد
نظر بدین
۴۲.۷k
۱۳ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.