my month²پارت⁸
بعد چند مین جفتشون به کام رسیدن
که یهو در باز شد و مامان جیمین نمایان شد
جیمین: اومااا
م ج: اهمم چیزه ببخشید، یونگی جان پسرم یه دقیقه لباساتو بپوش بیا
یونگی لباساشو پوشید و از اتاق خارج شد
یونگی: چیزی شده؟
م ج: هیچی فقط میخاستم این کرمو بهت بدم باهاش شکم جیمینو ماساژ بده
یونگی: ممنونم
و دوباره وارد اتاق شد و در رو بست
جیمین: مامانم چی گفت؟
یونگی: هیچی
یونگی روی تخت نشست و جیمینو روی تخت قرار داد وقتی یونگی رفته بود بیرون پسرکش لباس پوشیده بود پس تیشرتشو درآوورد و با اون کرم زیر دلشو ماساژ داد
جیمین: آییی(گریه)
یونگی: الان تموم میشه
یونگی: خب بفرما گریه نداشت که، بزار لباستم بپوشونم، آهان بیا
جیمین به نشونه قهر کردن دستاشو بهم پیچوند و پشتشو به یونگی کرد و دراز کشید
یونگی: جیمیننن
جیمین:.....
یونگی: پارک جیمینن
جیمین: چیه؟
یونگی: اینبار واسه چی قهری؟ به عنوان کسی که داشت کاملا لذت میبرد قهر کردنت ضایعست
جیمین: من قهر نیستم
یونگی: ثابتش کن
پسرک کوچیک به سمت معشوقش برگشت و روبه روش روی پاهاش نشست و لباشو روی لباش گذاشت و مک میزد
که ناگهان مامان جیمین وارد شد
هیچکدومشون متوجه حضور اون زن نشدن و با ولع داشتن ادامه میدادن
زن نمیخاست اون لحظرو خراب کنه ولی مجبور بود
چون تنها نبود
م ج: پارک جیمینن
جیمین دست از سر لبای معشوقش برداشت و سرشو به سمت صدا چرخوند، مامانش به همراه خالش دم در وایستاده بودن
خ ج: سلام
جیمین: عه سلام خاله (خجالت)
خاله پایش سعی در نخندیدن بود
خ ج: خوشگذشت؟ معرفی میکنی جیمین؟
جیمین: یونگی، دوستم
یونگی: دوست؟(عصبانی)
خ ج: جیمین میدونم اون شوهرته
جیمین: اممم
یونگی: سعی نکن منو دوستت جا بزنی میدونی که کامل معلومه
و دستشو روی کیس مارکی که روی گردن پسر کوچولوش بود گذاشت
م ج: خب بسه دیگه بیاین پایین ناهار
پرش زمانی به موقع ناهار
خ ج: میتونم بپرسم کجا آشنا شدین؟
یونگی: گی بار
خ ج: بعد جیمین تو خیلی راحت رفتی خونش؟؟؟
جیمین: حق انتخابی نداشتم صادقانه
یونگی: دیدم داره سوجو میخوره و کنارش نشستم خیلی مست بود تو بغلم بیهوش شد، ولی اون زیباییش زیر نور بنفش رو هیچوقت یادم نمی....
جیمین محکم به بازوی یونگی کوبید و یونگی در ازاش خندش گرفت
بعد ناهار
م خ ج: خدافظ
یونمین: خدافظ
که یهو در باز شد و مامان جیمین نمایان شد
جیمین: اومااا
م ج: اهمم چیزه ببخشید، یونگی جان پسرم یه دقیقه لباساتو بپوش بیا
یونگی لباساشو پوشید و از اتاق خارج شد
یونگی: چیزی شده؟
م ج: هیچی فقط میخاستم این کرمو بهت بدم باهاش شکم جیمینو ماساژ بده
یونگی: ممنونم
و دوباره وارد اتاق شد و در رو بست
جیمین: مامانم چی گفت؟
یونگی: هیچی
یونگی روی تخت نشست و جیمینو روی تخت قرار داد وقتی یونگی رفته بود بیرون پسرکش لباس پوشیده بود پس تیشرتشو درآوورد و با اون کرم زیر دلشو ماساژ داد
جیمین: آییی(گریه)
یونگی: الان تموم میشه
یونگی: خب بفرما گریه نداشت که، بزار لباستم بپوشونم، آهان بیا
جیمین به نشونه قهر کردن دستاشو بهم پیچوند و پشتشو به یونگی کرد و دراز کشید
یونگی: جیمیننن
جیمین:.....
یونگی: پارک جیمینن
جیمین: چیه؟
یونگی: اینبار واسه چی قهری؟ به عنوان کسی که داشت کاملا لذت میبرد قهر کردنت ضایعست
جیمین: من قهر نیستم
یونگی: ثابتش کن
پسرک کوچیک به سمت معشوقش برگشت و روبه روش روی پاهاش نشست و لباشو روی لباش گذاشت و مک میزد
که ناگهان مامان جیمین وارد شد
هیچکدومشون متوجه حضور اون زن نشدن و با ولع داشتن ادامه میدادن
زن نمیخاست اون لحظرو خراب کنه ولی مجبور بود
چون تنها نبود
م ج: پارک جیمینن
جیمین دست از سر لبای معشوقش برداشت و سرشو به سمت صدا چرخوند، مامانش به همراه خالش دم در وایستاده بودن
خ ج: سلام
جیمین: عه سلام خاله (خجالت)
خاله پایش سعی در نخندیدن بود
خ ج: خوشگذشت؟ معرفی میکنی جیمین؟
جیمین: یونگی، دوستم
یونگی: دوست؟(عصبانی)
خ ج: جیمین میدونم اون شوهرته
جیمین: اممم
یونگی: سعی نکن منو دوستت جا بزنی میدونی که کامل معلومه
و دستشو روی کیس مارکی که روی گردن پسر کوچولوش بود گذاشت
م ج: خب بسه دیگه بیاین پایین ناهار
پرش زمانی به موقع ناهار
خ ج: میتونم بپرسم کجا آشنا شدین؟
یونگی: گی بار
خ ج: بعد جیمین تو خیلی راحت رفتی خونش؟؟؟
جیمین: حق انتخابی نداشتم صادقانه
یونگی: دیدم داره سوجو میخوره و کنارش نشستم خیلی مست بود تو بغلم بیهوش شد، ولی اون زیباییش زیر نور بنفش رو هیچوقت یادم نمی....
جیمین محکم به بازوی یونگی کوبید و یونگی در ازاش خندش گرفت
بعد ناهار
م خ ج: خدافظ
یونمین: خدافظ
- ۶.۸k
- ۲۸ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط