ز تشنهکامی خود آب میخورد دل من

ز تشنه‌کامی خود آب می‌خورد دل من
کویر سوخته‌جان منت بهارش نیست
دیدگاه ها (۲)

گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ارنهای بسا باغ و بهاران که ...

دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشندخواجه آن است که باشد غم خدم...

تاراجِ دل،به تیغ دو ابروی دل‌بر استمستی قلبِ عاشقم،از جام کو...

بر "اوج محبت علی" اوجی نیستدر بحر بجز کرامتش موجی نیستدر کل ...

بازی زلف تو امشب به سر شانه ز چیست؟خانه بر هم زدن این دل دیو...

دل به.....

آن دل که گم شده است هم از جان خویش جوی آرام جان خویش ز جانان...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط