گو بهار دل و جان باش و خزان باش ارنه

گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ارنه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست

این همه قصه فردوس و تمنای بهشت
گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست
دیدگاه ها (۱)

دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشندخواجه آن است که باشد غم خدم...

می‌گریزی ز من و در طلبتباز هم کوشش باطل دارمفروغ فرخزاد

ز تشنه‌کامی خود آب می‌خورد دل منکویر سوخته‌جان منت بهارش نیس...

تاراجِ دل،به تیغ دو ابروی دل‌بر استمستی قلبِ عاشقم،از جام کو...

نشین این جور.پکر🌿زندگی کنمهربانم سخت نگیررونق عمر جهان چند ص...

من در دلت نشستم، در بند بند جانتاز تو جدا نباشم، هستم در است...

شعر

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط