MY FAVORITE ENEMY
"MY FAVORITE ENEMY"
GHAPTER:1
PART:۴۱
"ویو جنا"
ته: چه غلطی داری میکنی؟؟!!
و نزدیکش شد و یه مشت تو صورتش پیاده کرد.
تهیونگ عقب امد و با عصبانیت به جونگکوک نگاه می کرد.
جونگکوک گوشه ل//بش که پاره شده بود و خون می امد و با پشت دستش پاک کرد و گفت :
_جواب سوالش و دادم...
ته:نزدیک بود از پله ها پرتش کنی پایینن ،اینجوری داشتی جواب میدادی؟؟؟
کوک:...تو چرا گارد میگیری؟؟..خود تو همچی و میدونی..از اول میدونستی که دستم به دختر عموت برسه چیکار میکنم..الان چه مرگته؟؟؟...خودت بهم حق دادی...
با تعجب به تهیونگ نگاه کردم.
جنا: ح..حق و بهش..دادی که...با نابود کردن من انتقام بگیره؟؟
بغضم بیشتر و بیشتر می شد و صدام میلرزید..
ته:...اون برایه قبل از این بود که تو با جنا اشنا شی..برایه قبل این بود که یک سال زود تر به به این مدرسه بیاد..اگه تو سن اصلی اینجا می امد نه تو بودی و نه من...
جونگکوک پوزخند زد.
کوک:پس درست حدس زدم،طرفم و گرفتی چون فکر میکردی هیچ وقت باهاش رد به رو نمیشم،این دوماهم بخواطر اینکه اطراف من نباشه بهش گفتی باهات کاری نداشته باشه؟؟..اینکه چشمم بهش نخوره...
ته: اره....اون نباید تاوان کاری که باباش کرده رو بده....
جونگکوک از دیوار جدا شد و نزدیک تهیونگ شد.
کوک: پس کی؟؟..پس کی باید تاوان بلاهایی که سرم امده رو بده؟؟.....
ته: جونگکوک تو حق ندادی دیگه به جنا نزدیک شی.
تهیونگ جدی و عصبی بود.
ولی جونگکوک با لحنی اروم ، پر از خشم و عصبانبت حرف میزد.
حتی ترسناک تر از داد کشیدنش.
پوزخند زد.
کوک: مثلا تو میخوای جلوم و بگیری؟؟....وقتی از اینجا برم بیرون،وقتی دستم به دختر عمویه نازنازیت برسه...بلایی به سرش میارم که خودش خودش و بکشه..
وقتی این حرف و زد تهیونگ یه مشت دیگه تو صورتش کوبید...
که جونگکوک رفت عقب..
ته:...دهنت و ببند...
جونگکوک خندید و سرش و بالا گرفت.
کوک:...اصلا شبیه تهیونگی میشناختم نیستی،یا شاید شبیه تهیونگی که وانمود میکردی نیستی...بیشتر از چییزی که فکرش و میکردمم روش حساسی..
ته: پس باید بیخیال نقشه احمقانت بشی..
کوک:...بیخیال بشم؟؟..اونم زمانی که به راحتی بهش دست رسی دارم؟؟!..
GHAPTER:1
PART:۴۱
"ویو جنا"
ته: چه غلطی داری میکنی؟؟!!
و نزدیکش شد و یه مشت تو صورتش پیاده کرد.
تهیونگ عقب امد و با عصبانیت به جونگکوک نگاه می کرد.
جونگکوک گوشه ل//بش که پاره شده بود و خون می امد و با پشت دستش پاک کرد و گفت :
_جواب سوالش و دادم...
ته:نزدیک بود از پله ها پرتش کنی پایینن ،اینجوری داشتی جواب میدادی؟؟؟
کوک:...تو چرا گارد میگیری؟؟..خود تو همچی و میدونی..از اول میدونستی که دستم به دختر عموت برسه چیکار میکنم..الان چه مرگته؟؟؟...خودت بهم حق دادی...
با تعجب به تهیونگ نگاه کردم.
جنا: ح..حق و بهش..دادی که...با نابود کردن من انتقام بگیره؟؟
بغضم بیشتر و بیشتر می شد و صدام میلرزید..
ته:...اون برایه قبل از این بود که تو با جنا اشنا شی..برایه قبل این بود که یک سال زود تر به به این مدرسه بیاد..اگه تو سن اصلی اینجا می امد نه تو بودی و نه من...
جونگکوک پوزخند زد.
کوک:پس درست حدس زدم،طرفم و گرفتی چون فکر میکردی هیچ وقت باهاش رد به رو نمیشم،این دوماهم بخواطر اینکه اطراف من نباشه بهش گفتی باهات کاری نداشته باشه؟؟..اینکه چشمم بهش نخوره...
ته: اره....اون نباید تاوان کاری که باباش کرده رو بده....
جونگکوک از دیوار جدا شد و نزدیک تهیونگ شد.
کوک: پس کی؟؟..پس کی باید تاوان بلاهایی که سرم امده رو بده؟؟.....
ته: جونگکوک تو حق ندادی دیگه به جنا نزدیک شی.
تهیونگ جدی و عصبی بود.
ولی جونگکوک با لحنی اروم ، پر از خشم و عصبانبت حرف میزد.
حتی ترسناک تر از داد کشیدنش.
پوزخند زد.
کوک: مثلا تو میخوای جلوم و بگیری؟؟....وقتی از اینجا برم بیرون،وقتی دستم به دختر عمویه نازنازیت برسه...بلایی به سرش میارم که خودش خودش و بکشه..
وقتی این حرف و زد تهیونگ یه مشت دیگه تو صورتش کوبید...
که جونگکوک رفت عقب..
ته:...دهنت و ببند...
جونگکوک خندید و سرش و بالا گرفت.
کوک:...اصلا شبیه تهیونگی میشناختم نیستی،یا شاید شبیه تهیونگی که وانمود میکردی نیستی...بیشتر از چییزی که فکرش و میکردمم روش حساسی..
ته: پس باید بیخیال نقشه احمقانت بشی..
کوک:...بیخیال بشم؟؟..اونم زمانی که به راحتی بهش دست رسی دارم؟؟!..
- ۳۶.۷k
- ۰۶ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۳۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط