من عاشق سکوتم و کم حرف می زنم

من عاشق سکوتم و کم حرف می زنم

هر وقت دل شکسته ترم حرف می زنم

از تو شنیده ام که حریم خداست دل

با تو از آستان حرم حرف می زنم

مثل «فروغ» دلخوش یک شام تیره ام

وقتی که از نهایت غم حرف می زنم

من عاشق سکوتم و رنجی همیشگی

با لهجه ی سیاه قلم حرف می زنم

دریا تویی و رود منم؛ رود رهگذر

یک روز می رسیم به هم حرف می زنم

آن وقت در کنار تو آرام می شوم

آن وقت با زبان دلم حرف می زنم

این نامه چند خط غم هر روزه ی من است

من شاعرم...به لحن قلم حرف می زنم
دیدگاه ها (۴)

مگذار که فرزانه ی فرزانه ٫ بمیرم بگذ...

●هیچوقت نذار کسی●آرومت کنه ●چون وقتی باور کنی که ●اون میتونه...

مست آمدم ای پیر که مستانه بمیرممستانه در این گوشه میخانه بمی...

امروز ،آرام ترینلحظه ی دلگیر کننده یناب ِ دنیاست !

ناز چشمت می خرم، بایدبمانی پیش من....دم به دم عاشق ترم، باید...

شبی در موج زلفانت مرا هم رنگ دریا کنگل پژمرده ی دل را به لبخ...

چمن شکفت و می از خُم به‌ شیشه جولان کردجنون عاشق و سودای مرغ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط