آی آدمک قصه های شب
آی آدمک قصه های شب ...
در دفتر روزهای دود گرفته ...
سطری از چهره های پر از نقاب آدم های این حوالی بنویس ...
که گاه صورتک هایی پر از خنده می شود به روی بغض های گره خورده
در میان شب های پر از تردید ..
و گاه به مانند گرگ هایی که نقابی از مهربانی دارند ....
نقابی از بودن هایی که نبودن هایشان شیرین ترین قصه هاست ....
همان ها که تصویری از لبخندهای بی تکرار دارند ... امـــا ....
اما آدم هایی می شوند که کمی آنطرف تر چهره هایشان قلب هایشان را فریاد میزند ...
بنویس خسته ام از رنگارنگیه صورتک هایی که کنار تنهایی هایم می نشینند ...
از اول شب تا لحظه ای که ماه کنار خورشید به آرامش می رسد ...
بنویس که در انبوه این نقاب های زشت و زیبا ناپدید شده ام ....
-------... میان این همه دورویی ...-------
-------... میان این همه تردید ...--------
یعنی می شود این نقاب را دور انداخت؟
در دفتر روزهای دود گرفته ...
سطری از چهره های پر از نقاب آدم های این حوالی بنویس ...
که گاه صورتک هایی پر از خنده می شود به روی بغض های گره خورده
در میان شب های پر از تردید ..
و گاه به مانند گرگ هایی که نقابی از مهربانی دارند ....
نقابی از بودن هایی که نبودن هایشان شیرین ترین قصه هاست ....
همان ها که تصویری از لبخندهای بی تکرار دارند ... امـــا ....
اما آدم هایی می شوند که کمی آنطرف تر چهره هایشان قلب هایشان را فریاد میزند ...
بنویس خسته ام از رنگارنگیه صورتک هایی که کنار تنهایی هایم می نشینند ...
از اول شب تا لحظه ای که ماه کنار خورشید به آرامش می رسد ...
بنویس که در انبوه این نقاب های زشت و زیبا ناپدید شده ام ....
-------... میان این همه دورویی ...-------
-------... میان این همه تردید ...--------
یعنی می شود این نقاب را دور انداخت؟
- ۳.۷k
- ۲۱ دی ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط