چپتر جدایی در تاریکی

چپتر ۱۳ _ جدایی در تاریکی
راهروی فرعی آرکانیوم در نور اضطراری نئونی غرق است.
صدای آژیرها. دود. تکه های شیشه. فریادهای دور.

باربارا اصلی، با دست هایی که انگار بوی خون می دهند، از کنار کراول عبور می کند.
در چشمانش نه دلسوزی هست، نه تردید. فقط هدف.

صدای ذهنی:
«مامان مرد... بازی تازه شروعه.
اون موجود رو ببرید. من کاری باهاش ندارم.
من فقط یه نفر رو می خوام... کسی که "جای منو" گرفته.



مرکز آزمایشگاه.
باربارا دوم و شدوین لرزان میان دستگاه ها.

باربارا:
«فرار کن! اونا دنبال تو هستن!»

شدوین _ آرام اما محکم:
«من بدون تو نمی رم.»

سایه ها تکان می خورند.
کراول ظاهر می شود.

اسلحه ها بالا.
بی رحمانه. بی چهره.

«هدف: بیهوش سازی.»

شلیک.

ضربه های بی هوش کننده مثل زنجیر به بدن شدوین می کوبند.
بوی برق سوخته.
سقوط.

باربارا دوم جیغ می کشد.
به سمتش می دود.

کراول او را کنار می زند.
سربازان زنجیرهای انرژی را می بندند.

بدن نیمه جان شدوین داخل محفظه شیشه ای قفل می شود.



باربارا دوم روی زمین می افتد.
دستش به شیشه.
چشمانش از گریه تار شده.

شدوین، با آخرین رمق، نگاهش می کند.
چیزی بین عشق، درد و عهد.

«...باربارا...»

محفظه بالا می رود.
به سمت تونل خروجی می رود.

و برای اولین بار در تاریکی اش... باربارا واقعا تنها می شود.



تورها کم می شود.
آزمایشگاه سردتر.

باربارا دوم آرام می لرزد.
دستش هنوز روی زمین.
چشم هایش خالی.

تنها صدایی که می شنود، صدای قلب خودش است.

آرکانیوم یک قبرستان است.

ادامه دارد...
دیدگاه ها (۰)

چپتر ۱۴ _ تولد سایه، مرگ نورداخل محفظه شیشه ای.نفس های بریده...

چپتر ۱۲ _ سایه انتقامکوهستان ساکت است. نه باد می وزد، نه جیر...

صحچپتر ۱۱ _ دفتر خاطرات پنهانشب...آسایشگاه در سکوتی فرو رفته...

چپتر ۱۰ _ سقوط سایهسال ها از روزی که باربارا دوباره به دنیا ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط