ات و تودوروکی پارت
ا~ت و تودوروکی پارت ۲۳
[اسمی ک روی پسر عموی ات گذاشتم غلامه 🤣]
ا~ت « راستش اون غلام پسر عموی منه و از بچگی عاشق من بودش ولی بعد که از اینجا رفته بودیم نمیدونم ک منو یادت میاد یا ن ولی من از بچگی عاشقت بودم وقتی ک اون فهمید ک عاشقتم منو زد »
شوتو « ......... » {ته دلش گفت یادشه}
ا~ت « بعد از من میخواست ک دیگه با هیچ پسری حرف نزنم »
{ا~ت اشک ریختن}
{شوتو ا~ت رو بقل کرد و گفت}
شوتو « منم از بچگی عاشقت بودم »
{ا~ت اشکاش بیشتر جاری شد}
شوتو « باشه دیگه گریه نکن »
ا~ت « میگم میشه باهم بریم ب ایزاوا سنسه بگیم هق هق »
شوتو « باشه هر موقع ک خواستی »
ات « الاننننننن »
شوتو *لبخند* «باشه بیا بریم »
{شوتو و ا~ت از اتاق میان بیرون}
مومو « شما چقدر دیر کردین بیاین ایزاوا سنسه هم امده با ما صبحونه بخوره »
شوتو « ا~ت »
ا~ت « شوتو ....... بریم »
[اسمی ک روی پسر عموی ات گذاشتم غلامه 🤣]
ا~ت « راستش اون غلام پسر عموی منه و از بچگی عاشق من بودش ولی بعد که از اینجا رفته بودیم نمیدونم ک منو یادت میاد یا ن ولی من از بچگی عاشقت بودم وقتی ک اون فهمید ک عاشقتم منو زد »
شوتو « ......... » {ته دلش گفت یادشه}
ا~ت « بعد از من میخواست ک دیگه با هیچ پسری حرف نزنم »
{ا~ت اشک ریختن}
{شوتو ا~ت رو بقل کرد و گفت}
شوتو « منم از بچگی عاشقت بودم »
{ا~ت اشکاش بیشتر جاری شد}
شوتو « باشه دیگه گریه نکن »
ا~ت « میگم میشه باهم بریم ب ایزاوا سنسه بگیم هق هق »
شوتو « باشه هر موقع ک خواستی »
ات « الاننننننن »
شوتو *لبخند* «باشه بیا بریم »
{شوتو و ا~ت از اتاق میان بیرون}
مومو « شما چقدر دیر کردین بیاین ایزاوا سنسه هم امده با ما صبحونه بخوره »
شوتو « ا~ت »
ا~ت « شوتو ....... بریم »
- ۶.۱k
- ۱۳ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط